سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

hadidehghanian4@gmail.com

اتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ‏ صَغْیِرٌ
وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر

****

(ای انسان!)
آیا خود را
جرمی کوچک می‌پنداری؟
حال آن‌که
جهان بزرگ‌تری
در تو نهاده شده است.


*حضرت امیر(ع)*

آخرین نظرات

درآمدی بر سبک شناسی اشعارِ قانعی یزدی

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ب.ظ

مقاله برگزیده در کنگره بین المللی زبان و ادبیات-تربیت جام 1395 (ارائه سخنرانی)


درآمدی بر سبک شناسی اشعارِ قانعی یزدی

(شاعر و عارفِ گمنامِ معاصر)

 

 

هادی دهقانیان نصرآبادی

دانشجوی کارشناسیِ پیوسته زبان و ادبیات فارسی- دانشگاه فرهنگیان یزد

h.d1373@ymail.com

 

محسنِ طاهرپور سانیج

دانشجوی کارشناسیِ پیوسته زبان و ادبیات فارسی- دانشگاه فرهنگیان یزد

Mota1373@yahoo.com

 

 

چکیده

   

ادبیات عرفانی یکی از شاخه های مهّم و تاریخ ساز ادبیاتِ فارسی می باشد. هر یک از گونه های ادبی از ویژگی های سبکیِ خاصّی برخوردارند. شناختِ سبکیِ این گونه ها، موجب حصول درک درست تری از آنها خواهد شد. مقالهِ حاضر به بررسی ویژگی هایِ سبکیِ اشعار عرفانی قانعیِ یزدی-شاعر و عارفِ گمنامِ معاصر-می پردازد، و آنها را از نظرِ سطوح زبانی، فکری و ادبی موردِ بررسی قرار می دهد. منبع مورد استفاده در این بررسی دفتر اشعارِ منتشر شدهِ قانعی یزدی می باشد. هدف نویسندگانِ این نوشتار از ارائهِ این مقاله، تشویق به بومی سازیِ ادبیات عرفانی و شناسایی جنبه های ناشناخته عرفان، و افرادِ شاخص در این حوزه، در دیگر مناطق این سرزمین بوده است. نتیجهِ کار نشان می دهد که، با این بررسی می توان از طریقِ سبک شناسی آثارِ ادبی، به جنبه های ناشناختهِ عرفانِ نابِ اسلامی در مناطقی دیگر از ایران نیز دست یافت.

 

واژگان کلیدی : ادبیات عرفانی، قانعیِ یزدی، بومی سازی، سبک شناسی.

1)     1-  مقدّمه

شاعر و عارفِ گمنام، جلال قانعیِ یزدی، متخلّص به«قانع» در تاریخ 26 بهمن ماه 1302 خورشیدی در شهر یزد دیده به جهان گشود. وی طبق رسمِ معمول زمان خویش نخست به مکتب خانه فرستاده شد. وی که اشتیاق قابل توجّهی به تحصیل از خود نشان می داد؛ پس از طیّ دوران پنج ساله ابتدائی، بدلیل مخالفتِ پدر دست از درس و کتاب کشید و به حرفهِ سَرّاجی روی آورد. قانعی بدلیل دشواری های موجود در کار، که تحصیلِ او را نیز تحت الشّعاع قرار داده بود؛ و نیز علاقه ذاتی ای که به تحصیلاتِ حوزوی داشت، همزمان با بازگشایی حوزه علمیّه شفیعیّه یزد، توسّط احمد علومیِ یزدی در دوران پهلویِ اوّل، پای به مدرسه علمیه گذاشته، و برهه ای جدید را در حیاتِ خویش رقم زد. اوکه در این زمان با تلاش و رَغبت فراوان به تکمیلِ تحصیلاتِ خویش همّت می گمارد؛ و نیز در این زمینه به موفّقیت هایی نیز دست یافته بود؛ از سویِ دولتِ وقت به خدمتِ سربازی فراخوانده شد. قانعی در کنار علاقه ای که به کسب و اتمام مدارجِ عالیِ حوزوی داشت، و مشکلاتِ عدیده ای که او را در طولِ این مسیر همراهی می کرد؛ ناگزیر از رفتن به خدمتِ سربازی، سر باززد، و در پیِ آن به شهر نجف عزیمت کرد. او سطوح عالیه و خارج فقه و اصول را از محضر اُستادانی چون: احمد مدرّسیِ یزدی، علی زندی قمی، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود حسینیِ شاهرودی، غلامرضا فقیهِ خراسانی(کوچه بُیوکی)، سیّدروح الله موسویِ خمینی و خیلِ عظیمی از فقها و مراجعِ معاصرِ خویش فرا گرفت. قانعی که در مجموع 7سال از عمر خویش را در نجف سپری کرده بود، و در عرفان به سیّد روح الله موسویِ خمینی و نیز پیر و مُرادِ خویش شیخ غلامرضا فقیهِ خراسانی اقتدا می کرد؛ پس از تکمیلِ تحصیلاتِ عالیِ حوزوی، و نیز گرفتنِ دستور از مُرادِ خویش جهتِ تبلیغ، در 30سالگی به یزد مراجعت کرد، و در روستای خوش آب و هوای سانیج-ازتوابعِ شهرستانِ تفت-سُکنی گزید. وی تا پایان حیات، در این روستا و در کسوت امامت جماعت در مسجد جامعِ روستایِ مذکور به موعظه و در کنارآن به کشاورزی می پرداخت. سرانجام؛ این عالِم، عارف و شاعرِ گمنام در تاریخ 2 خردادماهِ 1387 خورشیدی، بر اثر بیماری کلیوی جهانِ فانی را بدرود گفت. وی پس از فوت، در پیشگاهِ مسجدجامع روستایِ سانیج بخاک سپرده شد.(به نقل از کاظمینی، 1389)

ادبیات عرفانی یکی از شاخه های مهّم و تاریخ ساز ادبیات می باشد. با وجود قدمت و منابع هر چند اندک که شکل گیری عرفان و ادبیات عرفانی را تا قرون 3 و 4 نیز اثبات می کند؛ با این همه زنجیرهِ ادبیاتِ عرفانی در قرن ششم و بوسیلهِ سنایی غزنوی و پیروانِ راستین او چون: عطّار، مولوی، عراقی و در پایان بوسیله حافظِ شیرازی تکمیل می شود. لازم به یادآوری است؛ گرچه اشعاری با مضامین عارفانه قبل از سنایی بوده است اما این اشعار،اشعار تعلیمی عرفان نیستند و اشعاری هستند که بیشتر آن در حال وجد و خلسه سروده شده‌اند و نجوایی است با معشوق و یا حدیث نفس است و هیچ‌گاه این شاعران تا قبل ازسنایی نتوانسته‌اند سبکی را به عنوان شعر عارفانه بنا کنند و فقط اشعاری به طورپراکنده درباره‌ی ‌معشوق و رسیدن به او سروده‌اند.

پس از وفاتِ حافظ شیرازی در قرن هشتم، شعرای علاقه مند به سبک و اشعارِ او، شیوه تلفیقیِ عرفانی-عاشقانهِ او را پی گرفته، و با واردکردن اصطلاحات و افکار جدید فصلی تازه از ادبیاتِ عرفانی را سُرودند. بر همه افراد مبرهن است که شکل گیری عرفان-چه در شعر و چه در شاخه هایِ دیگر علمی-بر پایه مُراد و مُریدی بوده است، امّا افرادی نیز بوده اند که باوجود کرامتِ نفس و لطافتِ طبع، خود راهِ معرفت پیش گرفته و در بعضی موارد به مقاماتِ عالی نیز دست یافته اند. فرد مورد نظر ما در این پژوهش، یعنی«قانعیِ یزدی»، با وجود تبحّر در علوم حوزوی زمانِ خویش، گوشهِ عزلت را بر کُرسی تعلیم و تدریس رُجحان داده، و چون دیگر عارفانِ شهیرِ مسلمان، خود را به ذکرِ الهی مشغول ساخته است. وی با اینکه در عرفانِ نظری پیروِ راستین مکتبِ محیّ الدین ابن عربی بوده است، امّا در عرفانِ عملی، در محضر سیّد روح الله موسوی خمینی، عارف و فیلسوف بزرگ معاصر زانوی ادب بر زمین زده بود. قانعی در کنار فلاحت پیشگی و تبلیغِ اسلام، در آغاز جوانی روی به شعر و شاعری آورده، و آن را ابزاری برای بیان افکار و احوالِ خویش قرارداده است. اشعارِ قانعی با وجود کمّیت-حدوداً 400بیت-از کیفیّت فکری و عرفانی بالایی برخوردار است، بطوری بعضی از اشعار، خود گویای علوِّ نظر و عملِ او در عرفان می باشد.

در پایان این مقّدمه لازم به ذکر است، که هدف نویسندگانِ این مقاله از نوشتارِ حاضر، بررسی سبک شناسانه اشعارِ«قانعیِ یزدی» از سه جنبه ادبی، زبانی و فکری(محتوایی)-بر اساس تالیف سیروسِ شمیسا-بوده است، و امّید آن می رود که پژوهش های عرفانی و ادبی با بومی سازیِ بیشتر به جنبه های ناشناخته عرفان، و شناسایی افرادِ شاخص در این حوزه، در دیگر مناطق این سرزمین بپردازد.

2)      عرفان در ادبِ فارسی

در مباحث پیشین چنانکه ذکر شد؛ سنایی نخستین شاعر بزرگی است که عرفان را به طرز وسیعی وارد شعرِ فارسی کرد، و به تالیفاتی در این زمینه نیز پرداخت. چنان که بدیع الزّمانِ فروزانفر گفته است: «قبل از سنایی هم عرفان درمتون ادبی دیده می‌شود؛ ولی سنایی به آن تشخّصِ سبکی داد. باید توجه داشت که عرفانِ اوّلیه حتی در قرن ششم در آثار کسانی چون سنایی و خاقانی و نظامی چیزی است میان عرفان و شَرعیّت و همان طور که خود ایشان گفته‌اند"شِعر شَرع است نه عرفانِ به کمال رسیده"».(فروزانفر، 1387) امّا؛ «ادبیات عرفانی» یا ادبیات صوفیانه، قسمتی از میراث منثور و منظوم ادبی است که شاعران عارف یا عارفان شاعر، تحت تأثیر مشرب تصوف به وجود آورده‌اند و در برگیرنده‌ی قسمت عظیمی از ادبیات پارسی است. برای شناخت این نوع ادبیات لاجرم باید پدید آورندگان آن یعنی صوفیه و عرفا را شناخت. تصوّف...با شعر و شاعری...مناسبت تمام دارد، اما با این همه، صوفیه که در آغاز اهل زهد و پرهیز بوده‌اند، به همان نسبت در اوایل، چندان رغبتی به شعر و شاعری نشان نمی‌دادند.». (زرین کوب، 1373)در مجموع صوفیه و عرفا تأثیر بسیار مهمی در شکل‌‌گیری و دگرگونی ادبیات پارسی داشته‌اند. «آنان قصیده را از لجنزار دروغ و تملق به اوج و رفعت وعظ و تحقیق کشانده‌اند و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رسانیده‌اند. مثنوی را وسیله‌ای برای تعلیم و تربیت و عرفان و اخلاق کرده‌اند. رباعی را قالب بیان احوال و آلام زودگذر نفسانی نموده‌اند. نثر را عمق و سادگی بخشیده‌اند؛ و حکایت و قصه را قالب معانی و حکم کرده‌اند...».(همان)

پس بطورِ کلّ؛ «شعرِ عرفانی شعری است که ارباب معانی در بیان اصول و مواجید و حقایق معنوی سروده‌اند».(پورجوادی،1370) به ظنِّ قریب به یقین، جرقّه این گونه از شعر، نخستین بار در ناحیه خراسان-از نواحی شمالِ شرقی ایران زمین-زده شد. یعنی در جایی که نخستین حلقه های پیرانِ صوفی مسلک تشکیل می شد، و گروهی که اصطلاحاً«مُرید» نامیده می شوند، بااشتیاقِ تمام به دورِ آنها حلقه می زدند، و مانند فرزندی که از پدرِ خویش فرمان بُرداری می کند، حلقهِ اطاعتِ پیر و مُرادِ خویش در گوش کرده، و تا پایان، راه سیر و سلوک را زیر سایهِ مرحمتِ او طیّ می کردند. این رابطه بی شباهت به رابطه پدر و فرزندی هم نبود، زیرا خلافِ دستور مُراد یا شیخ عمل کردن، خود خطایی بزرگ محسوب می شد، و کسی که گام در راهی ناصواب قرار می داد، به سختی می توانست مورد رحمتِ مُرادِ خویش قرار گیرد. جولیان بالدیک در مورد موقعیّت خراسان در عرفان می نویسد:«اوج‌گیری شعر عرفانی فارسی هـمراه بـا تمایل به آزاداندیشی است که نمایندهء مشخص آن سیمای«قلندر»یا درویش‌ اباحتی‌ دوره‌گرد می‌باشد.نخستین شکوفایی شعر عرفانی در شمال شرقی ایران امری تصادفی نیست.اینجا زادگاه بایزید بسطامی(د243 یا261ق)(به نقل از دائره المعارف بزرگ) چهرهِ سرشناس نحله صوفیهِ خراباتی اسـت.این مـرز و بوم محلِّ تلاقی قبایل آسیای مرکزی می‌باشد که‌ برخورد‌ عقایدشان به تفکر در جمال انسانی انجامیده است.».(بالدیک، علوی نیا، 1366)

پس از مشخصّ شدن اینکه؛ طبق نظر اکثر صاحب نظران، نخستین جایگاه شکل گیری عرفان، حوزه خراسانِ قدیم بود است، باید به ورودِ شعر به حلقه های درس و تعلیمِ عرفا و سپس بسط و گسترش شعرِ عارفانه(صوفیانه) به دیگر نقاط اشاره کرد. در ضمن باید به این موضوع نیز توجّه داشت که شعر عرفانی، با شعر عارفانه تفاوت هایی نیز دارد، همانگونه که عارفِ شاعر، با شاعرِ عارف جداگانه مورد تحقیق قرار می گیرد؛ که بحثِ ما در این نوشتار شعر عرفانی خواهد بود. درباره تاریخچه ورود شعر به حلقه عرفا تاریخ مشخصی را نمی شود مشخّص کرد، امّا به ظنّ قوی این حرکت از زمان ابوسعید ابوالخیر(عارف نامی قرن 5هـ.ق) شروع شده و در طیّ دوران متمادی به حلقه دیگر عرفا نیز رُسوخ کرده، و در نهایت به یکی از شیوه های خطابهِ عرفای بزرگِ ایرانی تبدیل شده است، یعنی؛ اینکه عرفا برای تفهیم سخنان خود بیت یا ابیاتی را برآن نهاده و به این روش موجب پراکنده شدن و گسترش مکتب و شیوهِ فکریِ خود می شده اند. چنانکه مولوی در اشاراتی روش پدرِ خویش مولانا بهاءالدینِ بلخی را چنین توصیف کرده است. البتّه؛ مولوی خود نیز از سرشناسانِ این سبک از خطابه بوده است، چنانکه این حرکت که شروعش از زمانِ ابوسعید بوده است، در دورانِ مولوی به اوجِ خود رسیده است.

در نهایت؛ حلقهِ عرفان در قرن هفتم بوسیله بزرگانی چون عراقی، مولوی و... به کمال رسید. این نکته نیز برکسی پوشیده نیست؛ که بلوغ عرفان بعد از ابن‌عربی است. درنتیجه شعر قرن ششم، شعر عرفانی به کمال رسیده نیست و سخنی از وحدت وجود و انسانِ کامل در اشعار عرفانی قرن ششم و پیش از آن دیده نمی‌شود. پس از ورود آراءِ شیخ اکبر به حوزه عرفانِ نظری و در کنار آن نظریاتِ ابوحامد غزّالی عرفانِ اسلامی رُشد چشم گیری کرد، که انعکاس آن را به وضوح می توان در آثار منثور و به خصوص منظوم پس از ابن عربی دید. ما در این مقاله تاثیرات بوجود آمده پس از ابن عربی را در دو حوزه معرّفی می کنیم:

الف)از ابن عربی تا پایان قرن9؛ که شاعر و عارف منظور ما در این زمان نزیسته است، و به حوزه دوّم تعلّق دارد، گرچه بی نصیب از این آبشخورِ فرهنگی نیز نبوده است.

ب)از قرنِ 9 تا اکنون. در آغاز این حافظ شیرازی با ایجاد تحوّلی بزرگ در شعر عرفانی فارسی، بن مایه ای عاشقانه بدان افزود، بصورتی که کسی پس از او یارای رقابت نداشت، و هم اکنون نیز افراد انگشت شماری بمقامِ او رسیده اند. امّا بزرگان عرفان از قرن نهم تا قرن دهم بنابر مقامِ عرفانی و خدماتِ خود به ادبیاتِ عصرِ خویش دارای رُتبه بندی هایی می شوند، که ما با صرف نظر از این طبقه بندی ها، به معرّفی افراد سرشناسِ این گروهِ اسلامی می پردازیم: شاه نعمت الله ولی-که سهمی به سزا پس از خود گذاشت-، جامی، ترکه اصفهانی، فناری رومی، شمس الدین محمد لاهیجی نوربخشی شارح «گلشن راز»، صدرالمتألهین شیرازی، محمد صادق اردستانی، سیّد رضی لاریجانی، محمدرضا قمشه‌ ای، میرزا هاشم اشکوری، شیخ بهایی، فیض کاشانی، ملّاهادی سبزواری و بسیاری دیگر. در مجموع«از قرن نهم به بعد، به نظر می رسد که عرفان شکل و وضع دیگری پیدا می کند. تا این تاریخ شخصیتهای علمی و فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوف هستند و اقطاب صوفیه، شخصیتهای بزرگ فرهنگی عرفان محسوب می شوند و آثار بزرگ عرفانی از آنها است. اما از این به بعد شکل و وضع دیگری پیدا می شود... از قرن دهم به بعد ما در جهان تشیع به افراد و گروههایی بر می خوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بوده اند و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کرده اند؛ بدون آنکه در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و یا اعتنائی به آنها داشته باشند و حتی آنها را کلا یا بعضا تخطئه می کرده اند. از خصوصیات این گروه، که ضمنا اهل فقه هم بوده اند، وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقه است. ضمنا از این تاریخچه روشن شد که این شاخه فرهنگی عرفان مانند سایر شاخه ها تمام جهان اسلام را دربر گرفته است؛ از اندلس و مصر و سوریه و روم گرفته تا خوارزم. البته در این شاخه نیز سهم ایرانیان از نظر کمیت قطعا بیشتر است. عرفای بزرگ و طراز اول هم در میان ایرانیان ظهور کرده اند و هم در غیر ایرانیان.».(مطهری:1389) البته بزرگانِ این دوره نیز خود در مقوله شعر و شاعری دارای اختلافاتی بودند، ولی اکثر قریب به اتّفاقِ این افراد از شعرای بزرگِ دوره خود بوده اند، گرچه بر آن ادّعایی نداشته اند؛ و در عینِ لطافتِ طبع، دارای کرامتِ نفس بوده اند.

طبیعتاً در طول این سالها عرفانِ اسلامی نیز چون دیگر فرق-مانند: فقه، کلام، حدیث و...-دارای فراز و نشیب هایی بوده است، که در بعضی موارد این فرودها و سُقوط ها موجب پیشرفت هایی شده است، یا برعکس؛ ضربه هایی مُهلک به بدنهِ عرفان وارد کرده است. امّا برخلافِ برخی که پایان ادبیات و شعر را، برابر با فوتِ حافظ در قرن هشتم می دانند، این چنین نشد وشعر و عرفانِ فارسی در بعضی مراحل به نسبت رُشد به سزایی کرد. برای نمونه در قرن 11 که سبک اصفهانی نیز در قلّه رفیعِ خود بسر می برد، و در قرون بعد بدلیل مشکلاتی که در تاریخ ذکر شده است رو به انحطاط می گذارد، شاعران و عارفانی به جامعه اسلامی معرّفی می شوند، که نسبت به گذشته، نه که کمبود یا کاستی ای ندارند، بلکه در مواردی تاثیرگذارتر بوده و نقش مهم تری را بازی کرده اند، چون: صائبِ تبریزی، طالبِ آملی، حزینِ لاهیجی، قُدسی مشهدی، غنیِ کشمیری، ملّاتاثیرِ تبریزی، کلیمِ کاشانی(همدانی) و در پایان بیدلِ دهلوی که به گفته شفیعیِ کدکنی: « بیدل‌، فرد اکمل و نمونه عالی و موفق‌ترین مظهر این گونه شعر و شاعری است و... علاوه بر تأملات ژرفی که در عوالم روحی انسان و جوانب حیات بشری دارد، یکی از شگفتی‌های قلمرو خلاقیت و جوانب حیات فارسی نیز هست و سکوت و ناسپاسی و حق‌ناشناسی ما ایران در برابر عظمت و نبوغ شعری او، به هیچ وجه‌، از اهمیت حقیقی مقام او... نمی‌کاهد.».(شفیعیِ کدکنی، 1387). در ادامه برای جلوگیری از درازدامنیِ، تحقیق در عرفان قرون 12 تا 14را خوانندگانِ این نوشتار می سپاریم.

امّا در دورهِ معاصر شخصیت های بزرگی در عالمِ عرفان ظهور کردند، هم از لحاظِ علمی(فقهی) و هم از لحاظ سیر و سلوک در مراتبِ بالایی قرار داشتند، ملّاحسینقلی همدانی، جواد آقا ملکی تبریزی، سیدعلی قاضی طباطبایی، محمدرضا قمشه ای، جهانگیرخان قشقایی-که در کنار عرفان از بزرگانِ فسلسفه در دوران معاصر شمرده می شود-، میرزا مهدی آشتیانی، سیدمحمدحسین طباطبایی، محمدعلی شاه آبادی و بسیاری دیگر از این دست، که ما از بُردن نامِ آنها خودداری کرده و مطالعه و تحقیق در سیرهِ آنها را به دیگران می سپاریم. امّا شخصیتِ مورد بحث در این مقاله که شاعر و عارف مورد نظر ما-یعنی«قانعیِ یزدی»-از او تاثیر پذیرفته است، سیّدروح الله موسویِ خمینی نام دارد، که علاوه در فقه و حدیث، در فلسفه و عرفانِ عملی و نیز دارای جایگاه ویژه ای است؛ که ما در قسمت«سطحِ فکری» از سبک شناسیِ اشعارِ قانعی بدان خواهیم پرداخت. افرادِ نام برُدارِ این دورهِ زمانی نیز حظّ و بهره کافی از شعر فارسی و عربی داشته و خدماتی مهمّ به حوزه ادبیات کرده اند، که خود موضوع تحقیقاتِ بسیاری پس از این قرار خواهد گرفت.

3)     بررسی سطوحِ سبکی

1-سطحِ زبانی

1-2-سطح آوایی

1-2-1-موسیقی بیرونی(وزنِ عروضی)

اوّلین اصلی که در شعر به آن پرداخته می شود، و بقول پرویز ناتلِ خانلری«ادراکی ست که از احساسِ نظمی در بازگشتِ زمان های مشخّص حاصل می شود»(خانلری: 1367)، "وزن" می باشد. وزن اساس و رکن اصلی شعراست که به آن قالب می دهد و اصولاً شعر عرفانی بدونِ وزن، و آنهم وزنی نسبتاً متوسّط و ثقیل، همراه با موسیقی منحصر به فرد هیچ گاه شعر عرفانی نخواهد بود. استفاده از وزن خوب و مناسب در سرایش شعر عرفانی موجب می شود، شعر روان تر و دلنشین تر بنماید، و مخاطب بهتر با آن شعر ارتباط برقرار می کند.

«جلال قانعیِ یزدی»در تمامی اشعارش از اوزان و بحرهایِ پرکاربرد شعر فارسی چون: «رَمَل»، «هَزَج» و همچنین زحافاتِ آن بیشتر بهره برده است، و توانسته با آگاهی ای که به تاثیر موسیقی در شعرِ عرفانی داشته خوب از عهده کار برآید. برای نشان دادن اوزان شعریِ قانعیِ یزدی؛ اشعار وی را به سه گروه وزنی تقسیم کرده و هر یک را مجزّا تقطیع نموده ایم که نتایج به قرار ذیل می باشد:

1) اوزان کوتاه، مثلاً: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، که کاربرد کمی داشته است.

2) اوزانِ متوسّطِ ثقیل، مثلاً: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، که از میان تمامیِ اوزانِ بحور، این وزن بیشترین بَسامد را داشته است.

3) اوزانِ بلندِ ثقیل مثلاً: مفاعیلن مفاعیلن مفاعلین، که کاربرد کمتری نسبت به دیگر اوزان داشته است.

در اشعارِ قانعیِ یزدی عموماً وزن هایی با پایه های بلندِ عروضی و مصراع های نسبتاً طولانی بکار رفته است. با بررسی های انجام شده درباره اوزان«اشعار عرفانیِ»قانعیِ یزدی می توان گفت: اوزانِ «فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن»با دوازده بار تکرار، «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» با پانزده بار تکرار، «مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن» با یازده بار تکرار، و«مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» با چهاربار تکرار بیشترین بسامد را در میان اوزانِ عروضیِ موجود داشته اند.

در یکی از غزل های قانعی یزدی که به وزن مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فَعولُن و به بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف است در مصراع هفتم این قالب ،وزن رعایت نشده و یک هجای کوتاه « تو» اضافه است.

...عهدی که تو نهادی ز ازل با دل عشاق 


دیدار رخت بود بر این عهد، وفا کن.(کاظمینی، 1389)

1-2-2-موسیقی کناری(قافیه و ردیف)

در شعر عرفانی علاوه بر وزن یا به اصطلاحِ فرنگی«ریتم»، قافیه و ردیف نیز دارای اهمّیت هستند. اگر برای مخاطب شعری بی وزن هم بگوئیم، شاید آن را بخواند، امّا بدونِ وزن و قافیه و هم آوایی در کلام، بعیدست که شعر عرفانی مورد پسند مخاطب خویش قرار گیرد. بنابراین؛ شعر عرفانیِ بدونِ قافیه و ردیف هیچ ارزشی نخواهد داشت. جلال قانعی هم با آگاهی از ارزش قافیه در شعر، از قافیه های غنی و مستحکم در سُرودنِ اشعار خود سود جُسته، و بر موسیقیِ کناریِ شعر و آرایشِ کلامی تاثیرِ دوچندان گذاشته است. قافیه ها در اشعارِ قانعی اکثراً همراه با ردیف هستند، و پایانی نیستند. برای نمونه:

خواهم که خاکِ کویِ تو کُحلِ بصر کنم
             




از عالَمِ خودی، به عالَمِ عِلوی سفر کنم.(همان)

دانش آموز گر بداند نعمتِ آموزگار      

 


بندگی می بایدش در خدمتِ آموزگار.(همان)

نور رُخِ تو، روشنی خانهِ ما شد       

 


خاکِ قَدمت رونقِ کاشانه ما شد. (همان)

در یکی از غزل های قانعی یزدی که با ردیف "شدم" سروده شده و آخرین حروف اصلی در این قالب شعری «ا ، ر ، ه» است در مصراح ششم از قواعد قافیه عدول کرده و واژه ی « آزاده» را با کلماتی چون: آواره ، بیچاره ، میخواره ، غمخواره و ... قافیه کرده است که این از عیوب قافیه به شمار می رود.

دلبرا من ز غم عشق تو بیچاره شدم

 

در به در گشتم و بی خانه و آواره شدم.(همان)

...نظری کن تو بر این بی سر و پا از رهِ مهر

 

دل من خون شد و از عشق تو آزاده شدم.(همان)

1-2-3-موسیقی درونی

پس از بررسی موسیقی بیرونی(وزنِ عروضی) و موسیقی کناری(قافیه و ردیف) می توان به نوعِ دیگری از موسیقیِ شعر(درونی) در شعر قانعی اشاره کرد. بنابراین؛ عواملی که شاعرِ موردِ بحث بنامِ موسیقی درونی در اشعار خود از آنها استفاده کرده است، می توان در گروهِ تکرارها و جناس ها جستجو کرد.

1-2-3-1-تکرار

در شعر عنصر تکرار یا تکریر با عنوان یکی از گونه های موسیقی درونی ، ارزش فراوانی دارد . تکرار از جمله مقوله هایی است که در شعر قانعی یزدی کاربرد دارد و هر کجا به کار رفته موجب تقویت موسیقی درونی شعر این شاعر شده است . اینک به بررسی هر یک از آن ها در شعر قانعی می پردازیم.

1-2-3-2-مصوت کوتاه(تتابع اضافات)

رونق دهِ کاشانه یِ ویرانهِ «قانع»

 

خورشید رخِ دلبرِ جانانه ی ِ ما شد.(همان)

من بی قرارِ باده یِ خوش رنگِ ساقی ام

 

از زهدِ خشکِ زاهد حذر کنم.(همان)

سینهِ غمدیدهِ محنت کشِ عشاق را.(همان)/خونِ سرخِ قلبِ عاشق را بریزد دست خار.(همان)/دردا که جغدِ شومِ بداندیشِ روزگار.(همان)

1-2-3-3-تکرار واج (واج آرایی/ نغمه حروف)

یکی دیگر از علل دلنشینی و جذابیت شعرهای قانعی یزدی را می توان در تکرار صداها پیدا کرد .

نگاهی گوشه چشمی که گاهی

 

نگاهی می کند قارون گدا را-صامت«گ».(همان)

من نه پیر ماه و سالم پیر عشق روی یارم

 

آتش درد فراقش کرده پیر روزگارم-صامت«ر».(همان)

تمام عالم و آدم فدای تار گیسویت-صامت«الف».(همان)/گوشه چشمی نما بر چشم مشتاقم نشین-صامت«ش».(همان)/ باده ای خواهم که خود را از خودی بیخود کنم-صامت«خ».(همان)

1-2-3-4-تکرار لغات

ای هستی عالم همه عالم به تو محتاج

 

محتاج عطا را ز ره لطف عطا کن.(همان)

تمام عالم و آدم فدای مهر و صفایت

 

که همچو مهر و صفایی ندیدم و نشنیدم.(همان)

گر ببندد دست و پایم را رقیب کوی دوست

 

سینه سینه با لبی خندان به سویش می روم.(همان)

نور چشم من دلار است و دلار است و دلار.(همان)/ای فخر فخر عالم ، هستی تو افتخارم.(همان)

1-2-3-5-تکرار عبارت

گفتم زعشق رویت هستم در تب و تاب

 

گفتا بر این تب و تاب تا حشر مبتلایی.(همان)

نعره ای از دل برآید بی قرارم بی قرارم.(همان)

1-2-4-جناس :

در شعر قانعی یزدی ، از جناس نیز به عنوان یکی دیگر از عوامل موسیقیایی می توان نام برد ، که جهت غنی تر کردن موسیقی شعر ، مورد توجه شاعر قرار گرفته است . اینک به بررسی انواع جناس در شعر قانعی یزدی می پردازیم .

1-2-4-1-جناس زاید :

عاشق عشق جمالش چون پذیرفت فنا

 

باده ای خواهم که خود را از خودی بیخود کنم.(همان)

لطف حق مشمول عالم شد اگر با نور علم.(همان)/سر و جهانی تو ای سرو سامان من.(همان) گاهی گوشه چشمی که گاهی.(همان)/دلم زعشق رخ یار در تب و تاب است.(همان)

 

1-2-4-2-جناس مطرَّف(یک سویه)

لب چو تر کردم به می از دست پیر می فروش

 

پیر بودم ، نوجوان گشتم زر احمر شدم.(همان)

هر جفایی به دل زار از آن یار خوش است.(همان)/پسته لب خنده را سر در گریبان می کند.(همان)/کرده مست و بی قرارم، لطفشان بر سر نَهَم.(همان)/ای غمگسار عالم ، رحمی نما به حالم.(همان)/دست تیرت را ببوسم ، سر به تیغ ات                  می سپارم.(همان)

1-2-4-3-جناس شبه اشتقاق :

از عشق خوبرویان می سوزم می سازم

 

من با دو چشم گریان می سوزم می سازم.(همان)

شب هجران تو پایان نپذیرد هرگز؛

 

تا به کی سوختن و ساختن بی ثمرم؟(همان)

1-2-4-4-جناس لاحق

صبر ایوبی بدادم فقر فخری را گرفتم.(همان)/چه داند سالک مضطرکه این ره چین و چون دارد.(همان)

 

1-2-4-5-جناس خط

خواهم که رها از غم ایام شَوَم

 

از جامِ لبِ یار بر این خام بنوش.(همان)

1-2-5-سطح لغوی

1-2-5-1-بهره گیری از زبانی ساده ، روان و موزون

یکی از ویژگی های زبانی سروده های قانعی یزدی سادگی ، روانی و قابل فهم بودن آنهاست . قانعی یزدی به مقوله ی زبان در سرایش شعر بسیار توجه داشته و سعی کرده است در سرایش شعر عرفانی از زبانی ساده و عاشقانه استفاده نماید . بنابراین رمز زیبایی و ماندگاری اشعار این شاعر به کار گرفتن زبانی منسجم است .

1-2-5-2-نارسائیهای زبان

مخاطبان با خواندن اشعار همه حواسشان را به کار می گیرند و زمانی که هر چیزی برایشان سرشار از تازگی و هیجان باشد ویژگی خاص کلمات را شامل می شود . پس شاعر باید مثل مخاطبانش شکل و رنگ و طعم کلمات را بفهمد و با دریافت حسی قوی در گزینش کلمات با توجه به دامنه ی لغات بهترین ها را انتخاب کند . در برخی از شعرهای قانعی یزدی علیرغم رعایت سادگی زبان ، به مسائلی همچون کهنگی زبان و شکستگی واژه ها که نارسائیهای زبانی را بوجود می آورد برمی خوریم که موجب سستی و کاهش ارزش شعر او شده است :

1-2-5-3-بهره گیی از لغات کهنه و فرسوده

شب هجران تو پایان نپذیرد هرگز؛

 

تا به کی سوختن و ساختن بی ثمرم؟(همان)

سعدی و حافظ که اوستاد قدیمند.(همان)/کوس  بدنامی من بر سر بازار خوش است.(همان)/ناوک مژگان تو خورده به چشمان من.(همان)/ نروم از سر کوی تو که اعیاره شدم.(همان)/گرچه مفتون و خراب باده ی روی تُوایم.(همان)/ نگاهی گوشه چشمی که گاهی.(همان)/دلم زعشق رخ یار در تب و تاب است.(همان)

1-2-5-4-کاربرد فراوان ترادفات(توالی صفات)

قانعی یزدی در اشعار خود زمانی که می خواهد صفتی را برای موصوفی به کار برد علاوه بر آن صفت چندین صفت دیگر را نیز به صورت متوالی برای آن موصوف ذکر می کند و با « واو » عطف کاربرد ترادفات را نشان می دهد که می توان از مشخصه های سبکی او دانست .

در کنار دلبرم بودم در آن ایّام عمر
           

 

عیش و شادی و خوشی در زندگانی داشتم.(همان)

عیش و مستی و خوشی و دلربایی نگار.(همان)/بی دل و سرمست و سرخوش بر کویش روم.(همان)/دربه در گشتم و بی خانه و آواره شدم.(همان)

رنج و بلا و محنت اندوه روزگار

 

بر نیمه جان چو می رسد از داستان خوش است.(همان)

1-2-6-سطح نحوی

1-2-6-1-پیروی از مختصات نحوی فارسی کهن

1-2-6-1-1-کاربرد حروف اضافه کهنه و ادبی               

سختی جان دادن از بِهرم چنین دشوار نیست.(همان)/حاش لله چون عزیزی اندر این عالم ندید.(همان)/به تمنای تو عمری است که اندر شررم.(همان)/خار نزد هر گلی رمزی بود اندر جهان.(همان)/سیر بلبل سوی گل عشق است اندر روزگار.(همان)

1-2-6-1-2-« را» به معنی«برای»

ما را رخ یار است ، تو را قصه دراز است.(همان)/خزان فصل شباب مرا بهاری نیست.(همان)/عاشقان را حلقه ی زلفت بود دام بلا.(همان)/ لطف آن یار دل آرام جهان ما را بس.(همان)

گفتم بخواهم از جان ، باشد غلام کویت

 

گفتا : فنا بجو تا، باشد تو را بقایی.(همان)

1-2-6-1-3-آوردن«ب» بر سر افعال

برفتی از برم آخر نگارا.(همان)/گرجفایی بنماید به من آن یار عزیز.(همان)/بنهاده گلستان سوی ویرانه ما شد.(همان)/هجران تو بگذشت و پیام ظفر آمد.(همان)/صبر ایوبی بدادم فقر فخری را گرفتم.(همان)/ کوکب بختم منجم دید و مجنونم بخواند.(همان)

1-2-6-1-4-ساخت فعل نهی با «میم»

کار دنیا را ببین و حال قانع را مپرس.(همان)/ قانعا داد مزن از غم عشق رخ یار.(همان)/حرف خویشی و رفاقت را مزن هنگام کار.(همان)/ زاهد منما سرزنشم از می و مستی.(همان)/صحبت هجران مکن یوسف کنعان من.(همان)

1-2-6-1-5-فعل مرکّب

قانعی یزدی در اشعارش یا دو رکن افعال مرکب را از هم جدا آورده و میان این دو رکن اجزای دیگر جمله قرار داده یا آنها را به هم پیوسته است .

سختی جان دادن از بهرم چنین دشوار نیست.(همان)/ سری خم کردن و منت کشیدن.(همان)/نصیب گرگ نگردد زنی که من دارم.(همان)/ رو به این قبله کنم چاک زنم پیراهنم.(همان)/از جان و دل بریدن . دست از جهان کشیدم.(همان)

1-2-7-استفهام انکاری

من غلام کوی یارم ، با سرافرازان چکار؟

 

عاشقی شوریده حالم ، با زراندوزان چکار؟(همان)

کی شود ممکن وصال گل بدون درد و رنج ؟

 

چه داند سالک مضطرکه این ره چین وچون دارد ؟(همان)

 

1-2-8-حروف اضافه

در اشعار قانعی یزدی از حروف اضافه بخصوص حرف اضافه « از » استفاده فراوانی شده است ، به صورتی که در کمتر موردی اتفاقی می افتد که از این حرف اضافه در شعر او استفاده نشده باشد .

در کتاب«دستور زبان فارسی؛ حروف اضافه و ربط» برای حرف اضافه « از» بیست و نه کاربرد آورده شده است(خطیب رهبر، 1379)که نشان می دهد این حرف اضافه از کارکرد بالایی برخوردار است. در شعر قانعی یزدی کاربرد این حرف اضافه خالی از لطف نیست.

1-2-8-1-ابتدای غایت

1-2-8-1-1-در مکان

بلبل ز باغ گل به سوی ویرانه تاخته

 

دل کنده از جهان و به ویرانه ساخته.(کاظمینی ، 1389)

از عالم خودی به عالم علوی سفر کنم.(همان)

1-2-8-1-2-در زمان

مستی عشق تو را داریم از روز ازل.(همان)/عهدی که تو نهادی ز ازل با دل عشاق.(همان)/عاشق روی توام از سرکویت نرم.(همان)

1-2-8-1-3-ظرفیت

1-2-8-1-3-1-در مکان

از جان و دل بریدم دست از جهان کشیدم.(همان)/روزگاری شد که دور افتادم از شهر نجف.(همان)/گر برانی زدر خویش به صد جور و جفا.(همان)/زخودی بیخود و از هر دو جهان بی خبرم.(همان)

1-2-8-1-4-حرف اضافه اختصاص

مزن قانع دم از جور و جفایش / بنوش از دست او جام بلا را.(همان)/از ساغر چشمان غزل پرور ساقی / نوشیدن یک جرعه می روح نواز است.(همان)/نقاب از چهره بردار و خجل کن خوبرویان را.(همان)/لب چو تر کردم به می از دست پیر می فروش.(همان)می فروش پیر ما می نالد از اهل ریا.(همان)

ننگ باشد منت از مردم کشیدن در جهان

 

نکته ی سربسته ای بشنو ز قانع پند گیر.(همان)

از لب قانع افسرده شنیدم می گفت :

 

«جلوه ای از روی او دیدم در این جام جهان».(همان)

 

2-سطح فکری

اگرچه قانعی یزدی در پهنه ی ادبیات معاصر روزگار می گذراند اما شیوه ی نگاه او نسبت به شعر شیوه ی سنتی می نمایاند . با نگاهی به اشعار قانعی یزدی می توان گفت که شعر و نظم در دست او ابزاری بوده است برای معرفت و شناخت خداوند به جهت قرب و لقا الله و منور شدن دل عارف به نور عرفان. قانعی یزدی خود در این باره می فرماید: «زندگی عارف چون نوری است که تمام کارهایش از گفتار و اخلاق و سایر اعمال حسنه مزیّن به نور می گردد.».(همان)

در اشعار قانعی یزدی که مفهوم عشق و عرفان به هم آمیخته شده ، اگر شعر عاشقانه باشد دیگر معشوق پست نیست بلکه چنان والاست که قابل با معبود است و اگر عرفانی باشد عرفانی است که به تدریج از شرع و پند و اندرز و اخلاق دور شده است اما نه به معنای بی توجهی و کنار گذاشتن آن و مسایلی به آن افزوده شده است. مسایل مهم عرفانی مطرح در شعر قانعی یزدی عبارت است از : وجدت وجود ، توفق عشق بر عقل ، ستایش شراب و می و میخانه که در کنار همه این ها به زاهد و صوفی خودنما هم حمله شده است.

باده ای خواهم که خود را از خودی بیخود کنم  

 

بی دل و سرمست و سرخوش بر سر کویش روم

پای کوبان ، باده نوشان ، رقص در اندامِ خویش

 

نقد خود بر کف نهاده جان به قربانش کنم.(همان)

می فروش پیر ما می نالد از اهل ریا 

 

من کجا تکفیر این نامردمان پروا کنم.(همان)

البته نباید گفت که قانعی یزدی به طور قطع نگاهی به مسائل تربیتی و اخلاقی نداشته است برخی از سروده های او درستی این مسئله را ثابت می کند.

به دست خود به صحرا خار کندن     

 

ز درد بی کسی صدبار مردن

به شانه آهن سنگین نهادن              

 

 وز آنجا تا دو صد فرسخ دویدن

به«قانع» خوشتر آید نزد دونان       
          

 

سَری خَم کردن و منّت کشیدن.(همان)

مطلب دیگر در سروده های قانعی یزدی فراق است . شاعر خود را از سرمنشأ جهان هستی دور می بیند و برآنست که با شناخت او و فانی کردن خود ، درد فراق را التیام بخشد.

عاشق یارم و گر غم نخورم گو چه کنم؟                

 

در فراقش من اگر جان ندهم گو چه کنم؟

در نهایت باید او را ساده ، قابل فهم و مخلوطی از عشق و عرفان آسمانی دانست که با ابزار و اصطلاحات خاکی نمود پیدا می کند .سروده های قانعی یزدی تأثیر گذار است و این مأخوذ از همین زیربناهای فکری است .

3-سطح ادبی

3-1-ابزار خیال آفرینی(صور خیال)

هنرمند کسی است که مخیل و تصویری و عاطفی می اندیشد و می بیند و بیان می کند. از این رو فهمیدن سبک ادبی به یک اعتبار ، دیدن آن تصویرهای مخیلی است که شاعر در معنی ترسیم می کند. وقتی که می گوئیم ادبیات کلام مخیل است مراد ما این نیست که ادبیات از امور خیالی مثلاً جن و پری و غول و دیو سخن می گوید ، بلکه مراد این است که آفرینندگان آثار ادبی در زبان«لفظ و معنی» نقاشی می کنند .(شمیسا، 1392) ابزار خیال آفرینی را می توان مجاز ، تشبیه ، استعاره و کنایه ... دانست که در علم بیان مورد بحث قرار می گیرند. صورتهای خیالی در شعر قانعی یزدی را می توان در موارد زیر جستجو کرد.

3-1-1-تشبیه

تشبیه یکی از صورت های خیال انگیزی در شعر قانعی یزدی می باشد که درصد آن بیش از دیگر صور خیال است . قانعی یزدی در تشبیهات خود با دید تازه ای به پیرامون خود نگاه کرده و روابط جدیدی را بین امور برقرار ساخته است . اینک به بررسی انواع تشبیه در شعر وی می پردازیم .

3-1-1-1-تشبیه فشرده

چونکه در ویرانه ی ظلمانی شام زمین.(کاظمینی، 1389)/کوکبِ بَختم منجّم دید و مجنونم بخواند.(همان)/گر زند با تیر مژگان یا کشد با تیغ ابرو.(همان)/آتش هجر تو سوزانده سراپایم را.(همان)/آتشِ درد فراقش کرده پیر روزگارم.(همان)/من گرفتار و بیچاره به گرداب هوس.(همان)/سنگ انصافی ندارد در ترازوی حساب.(همان)/شمشیر غمت بر دل مشتاق رها کن.(همان)/در بزم عیش بی خبری آنچنان خوش است.(همان)/کعبه عشق ز شوق شرفش باید رفت.(همان)

3-1-1-2-تشبیه گسترده

سلسله ی موی تو ، بند دل و جان من

 

زلف پریشان تو ، سلسله جنبان.(همان)

شعر فصیح و بلیغ روح و روان است.(همان)/شیر حق دست خدا ، مولا علی است.(همان)/سریر سنبل و مشک و ختن باشد سر و مویت.(همان)/خال لب میگون تو ، پیمانه ما شد.(همان)/که ماه بدر باشد در تلالو ، روی نکویت.(همان)/عالم همه چون آئینه ذات حق اند.(همان)/مکتبم یار است و مکتب خانه ی دل میکده.(همان)/ور بیفتد قانعی چون مرغ بسم الله به خاک.(همان)

3-1-1-3-تشبیه جمع

دل بود آئینه انوار حق

 

مخزن و گنجینه اسرار حق.(همان)

3-1-1-4-تشبیه تسویه

سعدی و حافظ که اوستاد قدیمند؛

 

یوسف مصرند در این گرمی بازار.(همان)

در فریبستان رنگ و نقش و بوی و خال و خط.(همان)/با کمال چشم و ابرو تیرباران می کند.(همان)/گسستی رشته مهر و وفا را.(همان)

3-1-1-5-تشبیه به اعتبار حسی و عقلی بودن طرفین

در مورد این نوع شبهات در شعر قانعی یزدی باید گفت که در اغلب تشبیهات همچنان که دیدیم طرفین تشبیه هر دو از امور محسوس و مادی هستند ؛ یعنی به وسیله یکی از حواس پنج گانه دریافت یا ادراک می شوند علاوه بر اینها می توان تشبیهاتی یافت که در زمره ی تشبیهات عقلی به حسی یا حسی به عقلی اند .

کعبه ی عشق ز شوق شرفش باید رفت(همان)-در این مصراع«عشق» به«کعبه» تشبیه شده است که تشبیهی عقلی به حسی است./ما که از برق نگاهت در میان آتیشم(همان)-در این مصراع«نگاهِ معشوق» به«حرکتِ برق» تشبیه شده است که تشبیهی حسی به عقلی است./دل بود آینه انوار حق(همان)-در این مصراع«دل» به«نور حق» تشبیه شده است که تشبیهی عقلی به عقلی است./مذهبم عشق است و رندی می کنم تا پایِ جان(همان)-در این مصراع«مذهب» به«عشق» تشبیه شده است که تشبیهی عقلی به عقلی است.

3-1-2-استعاره

از دیگر صور خیال در شعر قانعی یزدی می توان استعاره و انواع آن را نام برد که تا حدودی اشعار او را خیال انگیز کرده اند و همچنین نسبت آنها در مقایسه با دیگر صور خیال کمتر است . در ادامه نمونه هایی را از انواع استعاره می آوریم .

3-1-2-1-استعاره مصرحه

آن یکه نگارم چه خوش آمد که در آمد-یکه نگار: استعاره از معشوق.(همان)/پسته لب خنده را سر در گریبان می کند- پسته لب خنده: استعاره از دهان.(همان)/دیده از دوری آن ماه ، پر آب است هنوز-آب: استعاره از اشک.(همان)/گوهر جان می رود یکباره ، بیرون از صدف-گوهر جان: استعاره از عمر.(همان)/به یک غمزه هزاران مبتلا در کوی خود بینی-مبتلا : استعاره از عاشق راه حق.(همان)/در جوار شاه مردان آشیانی داشتم- شاه مردان: استعاره از حضرت علی(ع).(همان)/اگر چه زنده به گورم میان خاموشان-خاموشان: استعاره از مردگان.(همان)

3-1-2-2-استعاره مکنیه

به شرط آنکه ز هجرت مرا نسوزانی؛

 

نه از عنایت و احسان نظر کنی سویم.(همان)

در مصراع اول«هجرت و دوری» به«آتش» مانند شده است که می توان سوزاننده و از بین برنده باشد.

3-1-2-3-استعاره مکنیه تخییلیه « تشخیص »

در اشعار قانعی یزدی تشخیص به دو گونه پدیدار می شود :

الف) زمانی که شاعر موجودی بیجان یا جاندار غیر انسان را مورد خطاب قرار می دهد که به دو گونه فشرده و سترده تقسیم می شود .

ای سرو چمن رونق این صحن و سرای.(همان)/ای شمع پرفروز بسوز و بریز اشک.(همان)

ب) زمانی که شاعر افعال و عواطف انسانی را به غیر انسان نسبت می دهد .

که در آن روز سر کوی تو افتد گذرم.(همان)-در این مصراع کوه به انسانی مانند شده است که سر و چهره از ملائمات اوست .

همچو پروانه ی سرگشته در اندیشهِ صبح.(همان)-در این مصراع صبح به انسانی مانند شده است که تفکر و اندیشیدن از ویژگی های اوست .

نوشته این جفا دست قضا را(همان)، که قضا و سرنوشت الهی به انسانی مانند شده است که داشتن دست و قدرت در این مصراع از ملائمات اوست.

در پای سر و گردش آب روان خوش است.(همان)، و سرو به انسانی مانند شده است که پا از ملائمات اوست.

سنبل خجل ز طُرّهِ طَرّارِ گیسویت

 

نرگس نموده سر به گریبان زموی تو.(همان)

در این دو مصراع سنبل و گل نرگس به انسانی مانند شده اند که خجالت زده است و سربه زیر .

که سر عیش و مستی و شقایق در درون دارد.(همان)، که گل شقایق به انسانی مانند شده است که رمز و راز عیش و مستی را می داند .

یکبار دگر باد صبا خوش خبر آمد.(همان)، و باد صبا که نماد پیام رسانی است در اینجا به انسانی مانند شده است که اخبار را به عاشق حقیقی می رساند .

گرنظر بازی نماید چشم شوخ مست او.(همان)، در این مصراع چشم معشوق به انسانی مانند شده است که در حالت ناز و عشوه مست گشته است.

3-1-3-مجاز

از تصاویر مربوط به حوزه ی مجاز می توان نمونه های انگشت شماری را در شعر قانعی یزدی یافت که از جنبه هنری و خیالی برخوردار شده است .

3-1-3-1-مجاز با علاقه حال و محل(ظرف و مظروف)

کوس بدنامی من بر سر بازار خوش است(همان)، که منظور اولویت در مکان و ابتدائیت آن است .

3-1-3-2-مجاز با علاقه سبب و مسبّب

مزن قانع دم از جور و جفایش(همان)، که منظور از دم زدن سخن گفتن یا نفس کشیدن است که عمل دم سبب آنست .

گفته سعدی بود خط کش و معیار(همان)، که منظور اشعار سعدی است که عمل گفتن سبب سرایش آن می شود، و چون معیاری که است که اشعارِ دیگر شعرا را، باید به این میزان سنجید.

3-1-4-کنایه :

در شعر قانعی یزدی تصویرهای کنایی نیز یافت می شود که همه از کنایاتی هستند که عموم مردم آنها را پذیرفته و مخاطبان جسته گریخته در اجتماع از اینگونه سخنان شنیده اند.

نام حسین(ع)، وردِ زبان من است(همان)، که ورد زبان بودن کنایه از سخنی که پیوسته تکرار می شود.(انوری، 1390)

تا کام من نداری دست از تو برندارم(کاظمینی، 1389)، کام چیزی یا کسی نداشتن کنایه از عدم توجه و به وصال نرسیدن است.(انوری، 1390)

تا جان سرد غمزده زیر و زبر کنم(کاظمینی، 1389)، که زیر و زبر کردن کنایه از پریشان و آشفته کردن است.(انوری، 1390)

دلم زعشق رخ یار در تب و تاب است(کاظمینی، 1389)، که در تب و تاب بودن کنایه از حالت هیجانی ناشی از برانگیخته شدن عواطف است.(انوری، 1390)

گر هستی من را ز میان برداری(کاظمینی، 1389)، که از میان برداشتن کنایه از نابود کردن است.(انوری، 1390)

انگشت نمای خلق و بدنام شدم(کاظمینی، 1389)، که انگشت نما شدن کنایه از مشهور شدن و شناخته شدن به جهت کار یا صفتی معمولاً ناشایست است.(انوری، 1390)

لب چو تر کردم به می از دست پیر می فروش(کاظمینی، 1389)، که لب تر کردن کنایه از گفتن سخن به اختصار است.(انوری، 1390)

جان قانع شد به لب از حسرت دیدار رویت(کاظمینی، 1389)، که جان به لب شدن کنایه از به حال مرگ افتادن و سخت ناشکیبا و بی طاقت شدن است.(انوری، 1390)

چو لاله خون جگرم با کسی نمی گویم(کاظمینی، 1389)، که خون جگر بودن کنایه از با سختی بسیار زندگی کردن است.(انوری، 1390)

3-2-صنایع بدیع معنوی

در شعر قانعی یزدی می توان صنایع بدیع معنوی را نیز یافت که از عوامل ایجاد موسیقی معنوی در شعر او به حساب می آیند . اینک به آنها می پردازیم .

3-2-1-تضاد

شبی چون صبح نمودم در آتش هجران(کاظمینی، 1389)، شب و صبح در تضادند .

روز و شب در بستر غم ، حال دل را گر بپرسی(همان)، روز و شب در تضادند .

پیر بودم نوجوان گشتم ، زر احمر شدم(همان)، پیر و جوان در تضادند

به صورت گرچه دورم از جنابت

 

به معنی در دلی ، جانم فدایت.(همان)

3-2-2-تناسب

ای حرم دیده ات قبله ی اهل دعا(همان)، در این مصراع تناسب در لغات«حرم»، «قبله» و«دعا» دیده می شود.

گرچه مفتون و خراب باده ی روی توایم

 

مست و مخمور و غزل خوان تو هستم و خوشم.(همان)

در این بیت از شعر تناسب در واژه های «باده» ، «مست» ، «مخمور » و « غزل خوان » دیده می شود .

خوش طبیبا! بوالحسن! ای دکتر عالی جناب!

 

کن علاج درد جانکاه من از بهر صواب.(همان)

در این بیت هم بین واژه های«دکتر»، «علاج» و«درد» تناسب دیده می شود.

بلبل به باغ گل به نوای عراق گفت(همان)، در این مصراع تناسب بین لغات«بلبل»، «باغ گل» و«نوا» دیده می شود .

3-2-3-تلمیح

بنازم چشم شهلایت که صد مجنون فزون دارد

 

تو شیرینی که فرهادت هزاران بیستون دارد.(همان)

گرچه شاعر باید که در مصراع نخست و برای تکمیل حرف هایِ خود واژه«لیلی»(لیلا) را برای ایجاد تناسب با«مجنون» می آورد و معنارا به حدّکمال می رساند، امّا در مصراع دوّم، با اشاره به داستان عشق دوسویه خسرو پرویز و فرهادِ کوهکن به شیرین شاهزادهِ اَرمنی، داستان را به نوعی خلاصه کرده، و با تبادر ماجرایِ عشق بازی در مصراعِ دوّم، فحوایِ مصراع نخست را نیز در ذهنِ خواننده ایجاد کرده است. امّا در اینجا داستانِ موجود در مصرع دوّم مهم تر و بارزتر می نماید. این داستان با اینکه یکی از غمناک ترین داستانهای ادبی ماست، امّا در درونِ خود شامل موضوعاتی چون عشق و محبّت و.. است، که این خود بر اهمّیت و زیبایی این داستان افزوده است.

نیست آگه دانش آموز از دل پر صبر او

 

صبر ایوب است صبر و طاقت آموزگار.(همان)

ماجرای صبر ایّوب از جالب ترین و عبرت آموزترین وقایع تاریخِ جهان است، که در قرآن به زیباییِ هرچه تمام مورد اشاره قرار گرفته است. چنانکه در آیات 41 تا 44 این سوره می فرماید: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ...و َوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ. وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(=و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد...و[مجددا]کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى خردمندان باشد.[و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏اى به راستى او توبه‏کار بود.)

سعدی و حافظ که اوستاد قدیمند

 

یوسف مصرند در این گرمی بازار.(همان)

شاعر در این بیت به اوستادان مسلّم شعر فارسی اشاره کرده است، که به احتمالِ زیاد جایگاهِ آن ها را در غزلِ فارسی را در نظر دارد. امّا فروش حضرت یوسف(ع) در بازارِ مصر به عنوان برده، که در مصراع دوّم نیز موردِ اشاره است. قرآن در آیه 21 از سوره مبارکه یوسف به این واقعه می پردازد: «و َقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ.»(= و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تاویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.».

قانع» که اسیر خم آن زلف نگار است

 

محمود که دلباخته ی موی ایاز است.(همان)

ایاز، نام غلام سلطان محمود(دهخدا، 1385). داستانِ عشق بازی این شاهِ کشورگشا و غلامِ خود چنان شهرت دارد، که آثار آن را حتّی در متونِ عرفانیِ ادبِ فارسی نیز می توان یافت، چون: الهی نامهِ عطّار، مثنویِ مولوی، بوستانِ سعدی و... . ایاز یک بنده و غلام تُرک‌تبار بود، که محبوب و مقّرب سلطان محمود غزنوی، و همدمِ شب هایِ او شُده بود.

3-3-قالب شعر

قانعی یزدی از جمله شاعرانی است، که قالبِ شعری برای او از اهمّیتِ بالایی برخوردار است. قانعی یزدی در استفاده از قالب های مختلف شعری بیشتر به قالب هایی توجه نشان داده است که قافیه و سپس ردیف در آنها نقش اساسی دارد . قالب های مسلط در شعر قانعی یزدی را به ترتیب می توان غزل ، رباعی ، قطعه و دو بیتی دانست . ناگفته نماند که شعرهایی به صورت پراکنده در قالب های مختلف دیگر سروده شده است، که البته بسامد آنها بسیار پائین است، و از نظرِ قالبِ شعری غریب به نظر می رسد. از این دست، اشعاری با مطلع: «مستانه ام مستانه ی دیوانه ام» و«ای ابوالفضل علمدار به فریاد برس» را می توان نام بُرد.

4)      نتیجه گیری :

نتیجه می گیریم؛ که با نگاهی عمیق به مطالبی که درباره ی سبک شناسی شعر قانعی یزدی گفته شد، می توان او را به گواهی آثار، اشعار و نامش به عنوان یکی از گمنام ترین و متواضع ترین چهره های شعر عرفانی جدید به حساب آورد . قانعی یزدی در انتخاب اوزان عروضی در اشعار عرفانی خود بیشتر از وزن هایی با پایه های متوسط ثقیل استفاده کرده است . قافیه ها در اشعار عرفانی قانعی یزدی کمتر از نوع قافیه های پایانی هستند . موسیقی درونی « انواع تکرارها و جناس ها » نیز در اشعار او گاهی نمود پیدا می کند ؛ به طوری که هر جا که تشخیص داده است که شعریت شعر او در به کارگیری اینگونه از موسیقی است ، از آن استفاده کرده است .

از ویژگی های زبانی سروده های قانعی یزدی سادگی و روانی آنهاست . بی شک جدای از کاربرد اصطلاحات عرفانی که خود در معنا و مفهومی دیگر است ، شاعر سعی کرده در سرایش شعر عرفانی از زبانی ساده و نسبتاً قابل فهم استفاده نماید ؛ اما در بعضی موارد علیرغم رعایت سادگی زبان مسائلی همچون کهنگی زبان و شکستی لغات و کاربرد واژگان بیگانه که نارسائیهای زبانی را تشکیل می دهند موجب سستی و کاهش ارزش شعر او شده اند . از لحاظ سطح فکری شیوه ی نگاه قانعی یزدی شیوه ای سنتی می نماید ، بگونه ای که شعر و نظم در دست او ابزاری بوده است برای بیان مسائل عرفانی و شناخت حق . شعر قانعی یزدی در سطح ادبی بویژه کاربرد عنصر تخیل «تشبیه و استعاره» بیشتر نمود پیدا کرده است چرا که او توانسته ترکیب های نو و عالی را در عمل همانند سازی و بویژه استعاره خلق کند . اعتبار تشبیهات در اشعار قانعی یزدی بیشتر بر پایه حسی است . البته وی در سایر صناعات ادبی اشعار خود نتوانسته آن طور که باید باشد ، حق مطلب را ادا کند. در پایان نویسندگانِ این نوشتار پیشنهاد می کنند، که با شناسایی واژگان، اصطلاحات و تعابیرِ عرفانیِ موجود در اشعارِ قانعیِ یزدی، به بررسی و تطبیق اندیشه های عرفانی این شاعر بپردازند.

****

5)     منابع

قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی.

انوری، حسن، 1390، فرهنگ کنایات سخن، جلد دوّم، چاپ دوم، تهران، انتشارات سخن.

بالدیک، جولیان، شعر عرفانی فارسی تا قرن نهم، مجله تحقیقات اسلامی، شماره چهارم، تابستان 1366، 92-71. خانلری، پرویز، 1367، وزن شعر فارسی، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس.

پورجوادی، نصرالله، باده‌عشق(2)-پیدایش معنای مجازی باده در شعر فارسی، مجله‌ی‌ نشر دانش، شماره شصت و هفتم، آذر و دی 1370، 18-4.

خطیب رهبر، خلیل، 1379، دستور زبان فارسی؛ حروف اضافه و ربط، چاپ اول، تهران، انتشارات مهتاب.

دهخدا، علی اکبر، 1385، فرهنگ متوسّط دهخدا، جلد اوّل، چاپ پنجم، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران.

شمیسا، سیروس، 1392، بیان، چاپ سوم، تهران، انتشارات میترا.

شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1387، چاپ اول، تهران، انتشارات سخن.

زرین کوب، عبدالحسین، 1373، ارزش میراث و صوفیه، چاپ هفتم، تهران، انتشارات امیرکبیر.

صادقیان، محمدعلی، 1388، زیور سخن در بدیع فارسی، چاپ اول، یزد، انتشارات دانشگاه یزد.

صادقیان، محمدعلی، 1382، طراز سخن در معانی و بیان، چاپ اول، یزد، انتشارات دانشگاه یزد.

فروزانفر، بدیع الزمان، 1387، سخن و سخنوران، چاپ اول، تهران، انتشارات زوّار.

کاظمینی، محمد، 1389، سیمای دلارام (زندگینامه، اشعار  و مقالات عرفانی حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ جلال قانعی)، چاپ اول، یزد، انتشارات صحیفه خرد و ریحانه الرسول.

موسوی بجنوردی، محمدکاظم، 1381، دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد یازدهم، چاپ اول، تهران، انتشارات مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی.

مطهری، مرتضی، خدمات متقابل ایران و اسلام، 1389، چاپ اول، تهران، انتشارات صدرا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۷
هادی دهقانیان نصرآبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی