سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

hadidehghanian4@gmail.com

اتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ‏ صَغْیِرٌ
وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر

****

(ای انسان!)
آیا خود را
جرمی کوچک می‌پنداری؟
حال آن‌که
جهان بزرگ‌تری
در تو نهاده شده است.


*حضرت امیر(ع)*

آخرین نظرات

ارادت مسعود سعد سلمان به لبیبی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۱۵ ب.ظ

ارادت مسعود سعد سلمان به لبیبی


 نویسنده: هادی دهقانیان نصرآبادی


بدین قصیده که گفتم، من اقتدا کردم

به اوستاد«لبیبی» که سیدّالشعرا است

 

    نامش «مسعود»، پدرش «سعد»، و نسبش به «سلمان» می رسد . در بین سالهای 438 تا 440 در لاهور پاکستان به دنیا آمد. اصل وی همدانی ست[1]، چنانکه «رهی معیّری» در رباعی ذیل به معرفی وی می پردازد :

مسعود که یافت عزّ و جاه از لاهور

تابـید چـو نــور صبحـگاه از لاهور

سالارِ سخنوران به تازیّ و دریست

خواه از همدان باشدوخواه از لاهور

    قصیده را نیک می سروده، قطعه را غرّا و با قوّت می گفته است، و رباعیاتی از وی بجا مانده است. غزل را به او نسبت نداده اند، امّا مدحیه و حبسیه هایی را به او بسته اند. چند مثنوی توصیفی را نیز از او دانسته  اند، که از احوال وی در زندان حکایت می کنند . شاعران پیش از مسعود، وی را ستوده اند و مورد مدح قرار داده اند. همچنانکه خاقانی در غزلی او را مردی دانا و نیکو خوانده است :

مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فَحل[2]

کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست

    ظهور او در شاعری مصادف بود با سلطنت سلطان ابراهیم غزنوی[3]، و هنگامی که سیف الدّوله محمود بن ابراهیم بسال 469 والی هندوستان شد. مسعود سعد در معیّت وی به هند رفت و به عزّ وجاه رسید. سنایی در این باره تحت قصیده ای طولانی، با عنوان «در مدح مسعود سعد سلمان» موقعیت وی را توصیف کرده است :

هر ثنایی که گفتی اندر خلق

خلق  و اقبالِ تو،ترا آن کرد

چه دعا گویمت که خود هنرت

مر تو را پیشوای دو جهان کرد



[1] - اجداد مسعود سعد همدانی بودند همچنین سعد سلمان پدر مسعود اهل همدان بود ولی ارباب تذکره درباره زادبومش اختلاف دارند. بنا به گفته سدید الدین عوفی در همدان به دنیا آمده است. دولتشاه سمرقندی زادگاهش را جرجان می‌داند،  وااله داغستانی گوید که اصلش از همدان است ولی مدت‌ها در لاهور به سر برده‌است، غلام‌علی آزاده، وی را اهل لاهور می‌داند؛ و بدیع‌الزمان فروزانفر در سخن و سخنوران زادگاهش را لاهور نوشته‌است .

[2] - نیک، دانا، مرد برجسته و ناور و نیکنام

[3] - حیات مسعود سعد سلمان مصادف با عهد شش پادشاه غزنوی بوده‌است که عبارت‌اند از؛ شاه فرخ‌زاد، سلطان ابراهیم، مسعود بن ابراهیم،شهرزاد، ملک ارسلان و بهرامشاه. کودکی او در عهد پادشاه فرّخ‌زاد بوده و زندگی ادبی و خدمت شاهی او، از عهد سلطان ابراهیم، آغاز می‌شود.

    پس از مدتی پدرِ سیف الدوله در پی حادثه ای، وی و ندیمانش را به تبعید فرستاد و مسعود نیز همراه آنها یک دهه از عمر خود را در قلعه های «سو» و «دهک» {جمعاً 7 سال} و «نای[1]» سپری کرد. مسعود خود در قصیده مشهور خود،نام این سه دوستاقخانه را یاد کرده است :

من درین حبس چند خواهم بود

مانده بندی گران چنین بر پای

هفت سالم بکوفت «سو و دهک»

پس از آنم سه سال قلعه «نای»

بند بر پای من چو مار دو سر

من بر او مانده همچو مار افسای

در «مرنج»َم کنون سه سال بود

که ببندم در این چو دوزخ جای

 

    ظاهراً  مسعود سعد 3 سال یا بیشتر{با توجه به کلمه «کنون» در بیت آخر} نیز در قلعه«مرنج» محبوس بوده است، و این دوران با به سلطنت رسیدن سلطان مسعود ولدِ ابراهیم همراه بوده است . از زندگی مسعود پس از رهایی از بند اسارت اطلاعات دقیق و کاملی در دست نیست[2]. شغل اصلی او کتابدار سلطنتی بوده است، و در این مدت زیادی را مداوت مرزیده است. سرانجام مسعود سعد سلمان، شاعر آزادی خواه ایرانی در سال 518 و در سنّ 80 سالگی درگذشت .

    مسعود سعد سلمان، شاعر آزادی طلب ایرانی، در زمره شاعرانی قرار دارد که به «حبسیه سرایی» موسوم و بدین امر مشغولند . نظامی عروضی در اثر کرانسنگ خویش چهار مقاله(مجمع النّوادر)، حبسیه های وی را در اوج فصاحت می داند، بطوری که «وقت باشد که من از اشعار او همی خوانم، موی بر اندام من بر پای خیزد و جای آن بود که آب از چشم من برود» .

    از آنجایی که در مشرق زمین و به خصوص ایران ، همواره مدار حکومت بر اراده ی خدایگان های مستبد می گشته ، شاخه ی مهمی از ادبیات شکوایی را حبسیه یا زندان نامه ها تشکیل داده است . در اقسام شعر غنایی که بیشتر اجزایش را شکایت و حسب حال (بث الشکوی) تشکیل می دهد ، این قسمت در کتاب « شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب » مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب ، جزو مرثیه قرار گرفته است . چه رثاء نوحه و ندبه بر مرده و فقدان چیزی است که وجودش برای ما ، گرامی باشد و در اینجا سخن در سوگ آزادی و حریت از دست رفته استحبسیه ، فغان و فریاد انسان یست که در مغازه کوه ها یا سیاه چال های محصور به میله های آهنی ، در زیر شکنجه ی همجنسان دیو سیرت خود ، دست و پا می زند و با عفریت گرسنگی و فقر و آلودگی دست به گریبان است[3] .

    حبسیه های مسعود سعد سلمان، در بیشتر موارد بر سه محور استوار است : توصیف زندان، شکایت از حکّام منطقه، انتقاد از اوضاع زمانه . به عنوان مثال مثنوی زیر در توصیف زندانِ نای :

مسعود که بود سعد سلمان پدرش                         اندر سمجی است بسته چون سنگ درش 
در حبس بیفزود بر آتش خطرش                           عودی است که پیدا شد از آتش هنرش 
امروز در این حبس من آن ممتحنم                            کز خواری کس گوش ندارد سخنم 
در چندین سنگ ها در این کُه که منم                            از بی سنگی گوز به دندان شکنم 
ای « نای » ترا نقل و می روشن کو                                       با تو طرب طبع و نشاط تن کو 
گر تو نایی لحن خوشت با من کو                                     چون نای ترا دریچه و روزن کو 
هر چند که بر کوههم در شب ز اندوه                                 گریان باشم تا بگه بانک خروه 
هم قامت تو چو سرو بینم بر کوه                                          هرگز نشوم ز دیدن کوه ستوه 
نالنده تر از نایم در قلعه ی نای                                     هم سایه ی ماه گشتم از تندی جای 
نه طبع مرا به جای و نه دست و نه پای                        ای شاهِ جهان رحم کن از بهر خدای

    مسعود در رباعی دیگری «رنگ رخسار» را به رشته نظم می کشد، و دلیل زردی چهره خویش را دوری از معشوق (معشوقه) خویش توصیف می کند :

روی و بر من تا بشدم از بر تو 
زردست و کبودست به جان و سر تو 
زیرا که در آرزوی روی و بر تو 
این پیرهن تو گشت و آن معجر تو

    از آنجا که مسعود شاعری دقیق و نکته دان است، معمولاً توصیفات و تشبیهات خویش را در رباعی می ریزد، و قالبی را بهتر از آن برای توصیفات خویش{از محیط زندان}نمی داند، چنانکه در رباعی زیر، زنجیر را همانند ماری می داند، که بر پای کسی حلقه زده است :

آمد بـرِ من خـــیال زیبـــا یـــاری                        گفــتتم به سلامـــت بـــدیدم باری
تو نیـز بدین سِمِــج بدیــدی آری                        شیرین شده حلقه بر دو پایش ماری

    اشعار مسعود سعد سلمان متأثر از سروده‌های عنصری و منوچهری و ناصر خسرو و فرخی است. سه دیوان (فارسی و عربی و هندی) به وی نسبت داده‌اند. قصایدش که اغلب در مدح سلاطین غزنوی است ساده و روان است و چنین می‌نماید که به فلسفه و ریاضیات آشنا بوده‌است. در اشعارش برخی کلمات هندی دیده می‌شود. کمال‌الدین اسمعیل، معزی و ظهیرالدین نیشابوری از سبکش تقلید کرده‌اند. سنایی او را در شعر «پیشوای کیهان[4]» و رشیدی «تاج شاعران[5]» خوانده است .وی چند بار، در چند حصار زندانی شد و حبسیاتش هم از لحاظ سوز و احساسات و حسن معانی و هم از لحاظ لطف الفاظ و سلاست و تشبیهات طبیعی بی‌نظیرند و اهمیت خاصی دارند اشعار فارسی وی را برخی هجده هزار بیت دانسته‌اند[6] .مسعود، دیوانی به زبان عربی و ظاهراً دیوانی نیز به زبان هندی داشته است که جز ابیاتی عربی در حدائق السحر، چیزی از دیوان عربی اش در دست نداریم و دیوان هندیش نیز به کلی مفقود است. مسعود سعد سلمان یکی از قصیده‌سرایان اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم بوده و سبک شعر او خراسانی است. دیوان فارسی وی قریب به هجده‌هزار بیت دانسته شده‌است و غیر از قصاید، غزلیات و رباعیات،مثنویات، قطعات و چیستان نیز دارد. فروزانفر مثنویاتش را متوسط شمرده و گفته «اگر نمی‌ساخت بهتر بود» .

    مرثیه‌هاى مسعودسعد نیز که از عواطف او سرچشمه گرفته و در مرگ فرزند، دوست، ممدوح و دیگران سروده شده در نوع خود سخت مؤثر و غم‌انگیز است و آنچه از حکمت و پند و عبرت و نقد روزگار در طى قصاید و قطعات این شاعر آمده، چون برخاسته از تجربیات عینى او است و اثر صدق و صمیمیت شاعر در آن بارز است بر خواننده تأثیر کامل دارد. حکیم سنائى غزنوى در حدیقه، مسعودسعد را خردمندى توصیف کرده است که جهانى مى‌توانند از سخن آن پند گیرند. او که نخستین جامع دیوان مسعود است، در شعرى که در ستایش او سروده، درباره سبک سخن مسعود چنین اظهار نظر مى‌کند:

سخــنِ عذبِ سهل و ممـتنعت

بر هم شعر خواندن آسان کرد

    مهمترین قسمت اشعار مسعود سعد را حبسیه هایش تشکیل می دهند، در مورد حبسیه یا «زندان نامه» گونه‌ای ادبی است و به مجموعه‌اشعار یا متونی گفته می‌شود که یک شاعر در زندان و در بند سروده باشد. زندان‌نامه‌ها معمولاً در قالب شعر و به‌ندرت نثر، بیان حال و خاطرات و گزارش شاعر یا نویسنده از زندان را دربر می‌گیرد که معمولاً با شکایت و آرزوی رهایی همراه است. برخی زندان‌نامه را از اقسام گلایه‌نامه (شکوائیه) برشمرده‌اند و برخی دیگر آن را از نوع سوگ‌نامه (مرثیه) دانسته‌اند.

     محتوای حبسیات شکایت از رنج دوری پدر، مادر، فرزندان، یار و دیار، هوای بد، تنگی و تاریکی دخمه زندان، کُند و زنجیر، سنگدلی و بدرفتاری زندانبانان و ناامیدی از آینده و مانند اینهاست.  مسعود سعد سلمان که مدت درازی در زندان بوده‌است ازنخستین شاعر فارسی‌زبان است که زندان‌نامه سروده، طبیعتاً سایر زندان‌نامه‌سرایان حتی تا روزگار ما گوشه‌چشمی به حبسیات او داشته‌اند. پس از او، خاقانی شروانی چند زندان‌نامه غرّا دارد. در ارّان ـ زادبوم خاقانی ـ دو شاعر هم‌عصر او، مجیرالدین بیلقانی (د۵۸۶ق/۱۱۹۰م) و فلکی شروانی (د۵۷۷یا۵۸۷ق/۱۱۸۱یا۱۱۹۱م) [7]هم روزگاری را در حبس گذرانده و زندان‌نامه‌هایی به جای نهاده‌اند. در عصر ما، ملک‌الشعراء بهار و فرخی یزدی و نیز احمد شاملو چند حبسیه پرمایه سروده‌اند. آغاز زندان‌نامهِ مسعود سعد سلمان بدین صورت است:

 

نالم به دل چو نای من اندر حصار نای              پستی گرفت همّت من زین بلند جای

آرد هوای نای مرا ناله‌های زار                              جز ناله‌های زار چه آرد هوای نای

گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر                 پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای

نه نه! از حصن نای بیفزود جاه من             داند جهان که مادر ملک است حصن نای[8]

 

 

·        از چه رو مسعودِ سعد، لبیبی را اوستاد خود خوانده است :

    برای پاسخ بدین سوال، لازم است نخست با «لبیبی» آشنا و از احوال و اوضاع او باخبر شویم . لبیبی ادیبی لبیب و شاعری عجیب بود، نظمش رایق و در فضل از اقران فایق . مدّاح امیرابوالمظفریوسف بن ناصرالدین رحمه اﷲ بود و در مدح آن شاه نیکخواه نام جوی ثناخر مداح پرور این قصیده گفته و داد سخن بداده است : چو بر کندم دل از دیدار دلبر / نهادم مهر خرسندی بدل بر... الخ[9] . هدایت در مجمعالفصحاء گوید: لبیبی از قدمای شعرا و حکما بوده است . از حالات ومقالاتش استحضاری چندان حاصل نیامد. الاّ اینکه صاحب فرهنگ بعض ابیات او را بر سبیل استشهاد تصحیح لغات ثبت کرده و صاحب تاریخ آل غزنویه تاریخ بیهقی در اختلال حال محمدبن محمود بر وجه مناسبتی در ضمن حکایتی این قطعه او را برشته  تحریر آورده: کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد / آب پیش آمد و مردم همه برقنطره شد... . مخلص کلام اینکه، لبیبی شاعر ایرانی نیمه نخست سده پنجم هجری است. لبیبی از استادان مسلم زبان پارسی بوده ولی امروز از اشعار او جز از اندکی در دست نیست.لبیبی ظاهراً از مردم خراسان و از دوستان فرخی بوده، و با عنصری و غضائری هم عصر و در عین حال مُعاند بوده است، چنانکه در این دو بیت اشاره کرده است :

 

گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان 
دیوانه ای بماند وز ماندنش هیچ سود

    مسعود سعد سلمان در قصیده‌ای که به استقبال او ساخته است او را استاد و سیدالشعرا خوانده است. او شعرهایی در قالب هزل دارد. از جمله مهمترین اشعار وی قصیده رائیه ای است، که از سویی به منوچهری و فرخی سیستانی نیز نسبت داده اند [10]. قصیده به شرح ذیل است :

 

چو برکندم دل از دیدار دلبر                             نهادم مهر خرسندی به دل بر
تو گویی داغ سوزان برنهادم                              به دل کز دل به دیده درزد آذر  
شرر دیدم که بر رویم همی جست              ز مژگان همچو سوزان سونش زر
مرا دید آن نگارین چشم گریان                    جگر بریان پر از خون عارض و بر  
بچشم اندر شرار آتش عشق                            به چنگ اندر عنان خنگ رهبر
مرا گفت آن دلارام [ ای ] بی آرام               همیشه تازیان بی خواب و بی خَور 

    از لبیبی بجز قصیدهِ مورد بحث و قطعه منقول در تاریخ بیهقی ابیات پراکنده ای نیز در تذکره ها و اشعاری به شاهد لغات در فرهنگها آمده است . از روی این شواهد میتوان حدس زد که لبیبی را مثنویاتی در بحر متقارب و بحر خفیف و هزج مسدّس و غیره بوده است . از قدیمی ترین شواهد اشعار لبیبی، «لغت فُرس» حکیم اسدی توسی می باشد، که این ابیات را ذیل واژه « غِلغِلیج» ذکر کرده اند :

 

ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج                   نامت فرخج و کنیت ملعونْت بلفرخج
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست                 که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش 
  چنان بدانم من جای غلغلیج[11] گهش                             کجا بمالش اوّل براوفتد بسریش 

 

    با پیدا شدن کتاب «ترجمان البلاغه» تالیف محمدبن عمر رادویانی، عصر زندگی و در سلک شعرای آل سبکتکین بودن لبیبی تا حدی معلوم و مسلم گشته است چه در این کتاب دو بیت از لبیبی در تاسف از مرگ فرخی سیستانی نقل شده است و از آن دو بیت بخوبی برمی آید که لبیبی لااقل تا سال 429 که سال فوت فرخی است زنده بوده است .

 

    با اینکه اسناد تامّ و دقیقی از زندگانی این شاعر، و احوال و آثار موجود نیست، امّا شعرایی در عالم ادبیات بوده اند که او  را «اوستاد» خویش خوانده، هم رتبه با انوری و سنایی و عنصری دانسته اند، همچون دو بیت زیر از سیف فَرَغانی :

 

نه من یک شاعرم در وصفِ رویت

که تنها می‌کنـــم مِدحَت ســـرایی

طبـیعت «عنــصری» عقلم «لبـــییی»

دلم هست «انــوری» دیده «سـنایی»

    ملک الشّعرای بهار، در قصیده مطوّلِ «غوکنامه» خویش، با تضمین بیتی از لبیبی، اینگونه شعر خود را به پایان برده است :

 

«‌ای‌ غوک جنگلوک[12] چو پژمرده‌ برگ کوک»           «‌خواهی که‌چون چگوک[13]  بپری سوی‌هوا»

... بیتی ز اوستاد «لبیبی» ‌، بدین نَمَط

برخواندم و نبشت و بدان کرد اقتفا

آن بیت را من ایدون پیوند ساختم

دریابد آن که دارد در پارسی ذکا

 

    جواب پُرسش : برای این سوال جواب کامل و دقیقاً درستی نمی توان داد، و این نکته را هم نمی توان نادیده گرفت، که مسعود سعد سلمان لبیبی را «اوستاد الشعراء» بخواند و این کار از روی بی خردی صورت گرفته باشد . ما اگر مسعودِ سعد را شاعر نیمه دوم قرن چهارم هم فرض کرده باشم، پس شاعران دیگری نیز قبل از او و لبیبی بوده اند که بتوانند این لقب را به خود اختصاص دهند . با توجه به اینکه شعر فارسی در دوره طاهریان و صفاریان به دربار ایرانان بار یافت، و شاعران بسیاری چون : حنظله بادغیسی، محمد بن وصیف ، بنت کعب بلخی، ابوسلیک، ابوشکور وشهید بلخی، اثیر اخسیکتی، صابر ترمذی، رودکی، بسّام کورد، مسعودی مروزی، عنصری، برهانی ، عسجدی، غضایری، فرخی سیستانی، دقیقی و فردوسی و اسدی توسی، کسائی مروزی، منجیک، منطقی، و هزاران تن از اساتید مسلم ادب پارسی در این دوره ظهور کردند، پس این نظر را که بطور قطع «لبیبی» در آن زمان استاد الشعراء یا حتی ملک الشعرای دربار غزنین بوده است، نمی توان اثبات کرد، پس باید به دنبال دلایل قوی تری در این باره گشت . مسعودِ سعد از آن لحاظ که در قصیده سرایی یگانه روزگار خویش بوده و حبسیه و مدحیه هایی نیکو می سروده است، و از سویی به دلیل سرِ ناسازگاری داشتن با اوضاع زمان و حکام دوران خویش مدتی از عمر خویش را در بندِ زندان سپری کرده است، ممکن است وی را بدلایل مذکور{و تشابهاتی که بین آنها وجود داشته است} و یا حتی ملک الشعرایی دربار غزنهِ هم عصر و مدتی قبل از خود،  بدین لقب خوانده باشد .

 

    از هر چه بگذریم، از این نظر که مسعودِ سعدِ سلمان به «لبیبی» شاعر درباری قرن چهارم تاثیر پذیرفته و به وی ارادتی تامّ داشته است، نمی توان چشم پوشی کرد . همچنانکه وی نیز در بکاربردن کلمات سخیف و سنگین در اشعار خود اوستاد بوده است، بطوری که اشعار آبگونه و قالب پذیرِ لبیبی این واژگان را در دلِ خود هضم و خوش نشسته است . شاعرِ سینه سوختهِ دربارِ غزنه نیز همانند دیگر شاعرانِ آزادی خواهِ پارسی زبان از اوضاع زمانه شکایت داشته و در پی اصلاح آن برآمده است . چه کسی خبر داردکه او نیز به بندِ زندان گرفتار آمده باشد یا نه ؟

 

 



[1] - توفیق سبحانی {گزیده اشعار مسعود سعد سلمان، ویرایش دوم، نشر قطره،  چاپ هفتم، 1379 ش، ص20} می گوید : در شماره 21 مجله یغما، و پس از آن در کتاب «پنجاه مقاله» در سال 1361 اثبات کرد که زندان «نای»در غزنین افغانستان واقع است. در این منطقه دژی است بنام  «نی قلعه» که به زعم آقای حبیبی همان نای مسعود سعد است و امروزه به «نای قلعه» معروف است.

 

[2]  - مسعود سعد سلمان دو پسر و یک دختر داشت. یک پسرش موسوم به «سعادت» که شاعر بود و پسرِ دیگر «صالح» (یا محمد) نام داشته که هنگام زندانی‌بودن پدر، در مرنج، وفات یافت. از دختر وی اطلاعاتی بدست نیامده است .

 

«صالح» تر و خشک شد ز تو دیده و لـب 
چــه بد روزم چــــــه شور بختـم یا رب

با درد هـــــزار بار کوشــــــم هـمه شب 
تو مـــردی و من بزیــستم اینت عجـب

 

[3] - حبسیه در ادب فارسی(از آغاز شعر پارسی تا پایان زندیه)، به‌اهتمامِ دکترولی‌الله ظفری، نشر امیرکبیر، 1389، صفحه 10

[4] - مرترا «پیشوای گیهان» کرد      چه دعا گویمت که خود هنرت

[5] - چو نوشکفته گل اندر بهار گرد چمن      رسید شعر تو ای «تاجِ شاعران» بر من

[6] - سدارنگانی، هروملپارسی‌گویان هند و سند. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۵.

 

[7] - دانشنامه جهان اسلام ذیل واژه «حبسیه».

[8]-  یوسفی، محمدرضا، سید رضایی، طاهره: زندان نامه‌های فارسی از قرن پنجم تا پانزدهم. قم: دانشگاه قم.

 

[9] - سدیدالدین محمد عوفی لباب الباب .

[10] - برای مطالعه بیشتر : لغتنامه علامه علی اکبر دهخدا ذیل واژه «لَبیبی» .

[11] - غلغلیج : غلغلیج {غ ِ غِ} (اِ) دغدغه باشد؛ یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد. (فرهنگ اسدی ). دغدغه باشد چنانکه بغل کسی را بکاوی تا بخندد. غلمیچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). امروز آن را غِلغِلَک گویند و تنها در بغل خنده نیفتد، در کفهای دست و پای نیز این حال روی دهد، و پاره ای از مردم عصبانی در همه  تن این حالت دارند. کلخرجه . خاریدن و کاوش و شخودن کف پای یا دست یا زیر بغل کسی را تا وی را خنده افتد .

 

[12] - جنگلوک : {ج َ ک َ}رنجوری را گویند که ایام نقاهت او باشد و بوقت برخاستن دست بر زانو یا بر دیوار گیرد.|| کسی را گویند که دست و پای او کجواج باشد. چنکلوک . (برهان ) . جنکوک : کسی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و قوت رفتار نداشته باشد. (برهان) .

 

[13] - چگوک :  بمعنی چغوک است که گنجشک باشد. (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). گنجشک که چغوک و چغک نیز گویند. (رشیدی ). چغوک . (ناظم الاطباء). چکوک و چگک . عصفور . چکاوک را گویند که بعربی قبره خوانند. (برهان ). چکاوک . (ناظم الاطباء). چکاو. چکاوه .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۵
هادی دهقانیان نصرآبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی