سبک شناسی دو شاعرِ نوپردازِ غزل سُرا
سبک شناسی دو شاعرِ نوپردازِ غزل سُرا
(بررسی افکار و آراء دو شاعر نوپرداز معاصر، محمدعلیِ بهمنی و محمدکاظمِ کاظمی)
هادی دهقانیان نصرآبادی[1]
چکیده
مقایسه دو شاعر معاصر در میان این همه شاعر و «شاعرنما»، کاری سخت می نماید که با مَدَدِ بهره گیری از علوم ادبی و دریافت های شاعرانه و نیز نقدِ ادبی کار راحت تر خواهد شد. نویسندگان و مُنتقدانِ معاصر برای انجام این کارهای به ظاهر شاقّه و پاسخ دادن به سوالات موجود در ذهن خویش، علاوه بر مطالعهِ زندگی، آثار و زمانه ی هریک از شاعران، به بررسی برخی از مهمترین وجوه اشتراک وافتراق موجود در آثار این اشخاص نیز می پردازند. در این تحقیق نیز سعی شده است تا با تکیه بر وُجوهِ اشتراک و افتراق موجود در شعرِ مُعاصر، به ویژه شاعران موردِ نظر به بررسی تاثیرات و تاثّرات شعرِ نُوینِ فارسی پرداخته شود. و امّا سوال مدّنظر نویسنده این نوشتار: چرا فرصت مناسبی جهت مطالعه و نقد افکار و آراء محمّدعلی بهمنی و محمّدکاظمِ کاظمی در عین شاخص بودنِ ایشان پیدا نشده است؟
واژگان کلیدی: شعر معاصر، نقد ادبی، وجوه اشتراک و افتراق، شاعرانِ نوپرداز، آراء و افکار
[1]- دانشجوی آموزشِ دبیری زبان و ادبیات فارسی(دانشگاه فرهنگیان یزد) 09138498701 h.d1373@ymail.com
شعر اگرنه آئینه
روزگار باشد، خود شعر نیست،
که روزگار را هیچ زبانی به شفّافیت شعر
ترجُمان نبوده است ... (تکا، 1387: 5)
کلامِ اوّل
یکی از ویژگی های ادبیّات معاصر این است که گاه موضوع یک اثر خود ادبیات و موضع گیری شاعر دربارهِ ادبیّات است. شاعر با اثر خود بیان می کند که تلقی او از شکل و محتوای ادبیات چیست؛ می گوید که با شعر در پی چه هدفی است و اگر هدفی ندارد چرا زبانش اینگونه می چرخد؛ و از شعرش می شود فهمید که به دنبال مخاطب خاصّی است یا مثل صادق هدایت بیشتر با سایه اش حرف می زند.(نوشمند، 1388: 1) با توجه به اینکه ردپای خصوصیات و شاخصه های سبک هندی را در شعر معاصر بسیار می توان دید و با نظر به این که ویژگی های سبک هندی اعمّ از اسلوب معادله پارادوکس، تشخیص، اندیشه های باریک، رهنمون های پیچیده در شعر معاصر نمودها و نشانه های فراوان دارد،(سلیمانی، :2) در وهله نخست به بررسی سبکی اشعار محمّدعلی بهمنی خواهیم پرداخت و در نهایت با روبروی هم قرار دادن این بررسی ها با نتایج حاصله از بررسی سبک اشعار محمّدکاظم کاظمی، نتیجه اصلی این نوشتار را بیان خواهیم کرد.
در این نوشتار به بررسی تفاوت های سبکی موجود و آراء نظری دو شاعر برجسته نوپرداز می پردازیم، که با ایجاد تغییراتی چَشم گیر در قالب غزل نام آور شده اند. شیوه ی تحقیق به شیوه ی کتابخانه ای و از طریق مقایسه عصر وزمانه و برخی وجوه مشترک یا متفاوت در آثار و عملکرد ایشان است. هدف اصلی ، پاسخ به این سؤال است که چرا در میان این همه شاعرانِ نوپرداز زبان فارسیِ «معاصر»، این دوشاعر، یعنی محمّدعلی بهمنی و محمّدکاظمِ کاظمی(افغانی) که به عنوان معدود «پدیده های شعر نوینِ پارسی» شناخته شده اند ، امّا فرصت مناسبی جهت مطالعه و نقد{مثبت+منفی}افکار و آراء ایشان در شعر و نوعِ ادبیِ معاصر پیدا نشده است؟ امّا در این نوشتار چنان که لطفِ یزدان رُخ نماید، ما به این سوالات و، وجوهِ اشتراک و گاهاً تفاوت خواهیم پرداخت.
1- حیات ادبی محمدعلی بهمنی: محمدعلی بهمنی در فروردین سال ١٣٢١ در شهر دزفول به دنیا آمد. شعر بهمنی نیز البته شاید با خود او متولد شده باشد، گرچه بسیاری بر این عقیده اند که او غزلهایش را وامدار سبک و سیاق نیماست. نخستین شعر از او در سال ١٣٣٠، یعنی زمانی که او تنها ٩ سال داشت، به چاپ رسید. شعر بهمنی نیز البته شاید با خود او متولد شده باشد گرچه بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای او وامدار سبک و سیاق نیما یوشیج ست.(ایران، 1384،3286) برای محمدعلی بهمنی شعر چون موجودی جاندار است که شکل و قالب، لباسهای آن را تشکیل و به آن شخصیت می دهند. با این همه، محمدعلی بهمنی شیفته غزل است و غزل گفتن و غزل خواندن و غزل سرودن. می گوید: «غزل، نه تنها در شعر امروز، بی تردید در شعر تمام فرداها جایگاه ویژهای خواهد داشت. غزل هستی ایرانی است و خواهد بود. آنچه که مهم است، این است که این امانت حساس را به نسلهای آینده تحویل دهیم.» گرچه به رغم تمام این علاقه به غزل گفتن، بهمنی غزل را هرگز قالب نمی بندد. «چون قالب یعنی محدودیت و هنر را نمی توان محدود کرد و به خاطر این حرفم بارها زیر تهمت ها رفته ام.» در دیدگاه محمدعلی بهمنی، غزل یک شکل است که می تواند با روزگار خود و با شرایط جدید تغییر کند. محمدعلی بهمنی در سال ١٣٧٨ موفق به دریافت تندیس خورشید مهر به عنوان «برترین غزلسرای ایران» گردید. برخی از مجموعه اشعار وی عبارتند از: باغ لال (١٣٥٠)، در بی وزنی (١٣٥١)، عامیانه ها (١٣٥٥)، گیسو، کلاه، کفتر (١٣٥٦)، گاهی دلم برای خودم تنگ میشود (١٣٦٩)، غزل (١٣٧٧)، عشق است (١٣٧٨)، شاعر شنیدنی است (١٣٧٧)، نیستان (١٣٧٩)، این خانه واژه های نسوزی دارد (١٣٨٢)، کاسه آب دیوژن، امانم بده (١٣٨٠).
نقش بهمنی در غزلِ امروز
یکی از ویژگی های ادبیات معاصر این است که گاه موضوع یک اثر خود ادبیات و موضع گیری شاعر درباره ادبیات است. شاعر با اثر خود بیان می کند که تلقی او از شکل و محتوای ادبیات چیست؛ می گوید که با شعر در پی چه هدفی است و اگر هدفی ندارد چرا زبانش اینگونه می چرخد. و از شعرش می شود فهمید که به دنبال مخاطب خاصّی است یا مثل صادق هدایت بیشتر با سایه اش حرف می زند. چنانکه بهروز ثَروتیان در کتاب «لذّت بهت زدگی در شعر محمدعلی بهمنی» می گوید:«عصر ما عصر مدّاحیهای رندانه نیست، هرچه هست -چه موافق و چه مخالف- در شعر بهمنی در طبقِ اخلاص نهادهاست، حتّی آنجا که بهمنی از دشمنان من و تو و او سخن میگوید از خواندن آن نیز لذّت میبریم. در یک کلام باید گفت «محمّدعلی بهمنی» کلامی شیرین دارد و غزلی خوش و زیبا و دلنشین میسراید و این کلام اگر صدبار تکرار بشود جای دارد و اغراقآمیز نیست. خوانندۀ شعر بهمنی آشکارا احساس میکند که او زندهاست و با ما زندگی میکند و امّا هرگز در میان ما نیست و در این دنیا هم نیست، در آسمان خیال با غزلهای خود زندگی میکند. با ما سخن میگوید، به ما سلام میدهد و دست ما را میفشارد، امّا فکرش جای دیگر است آن جایی که غزال غزلش آنجاست.».برای محمدعلی بهمنی شعر چون موجودی جاندار است که شکل و قالب، لباسهای آن را تشکیل و به آن شخصیت می دهند. با این همه، محمدعلی بهمنی شیفتهی غزل است و غزل گفتن و غزل خواندن و غزل سرودن. می گوید: «غزل، نه تنها در شعر امروز، بی تردید در شعر تمام فرداها جایگاه ویژهای خواهد داشت. غزل هستی ایرانی است و خواهد بود. آنچه که مهم است، این است که این امانت حساس را به نسلهای آینده تحویل دهیم».گرچه به رغم تمام این علاقه به غزل گفتن، بهمنی غزل را هرگز قالب نمی بندد . دلیل آن را نیز بهمنی گفته است: «چون قالب یعنی محدودیت و هنر را نمی توان محدود کرد و به خاطر این حرفم بارها زیر تهمت ها رفته ام.» در دیدگاه محمدعلی بهمنی، غزل یک شکل است که می تواند با روزگار خود و با شرایط جدید تغییر کند .
در اینجا چند نکته یا ویژگیِ شعری قابل توجّه است:
1- شعر از نظر شکل قالب سنّتی غزل را دارد، امّا از نظر محتوا از غزل سنّتی فاصله می گیرد و«نیمایی» می شود. شاعر اعتقاد دارد که هرچند در قفس قالب غزل اسیر است، دلش می خواهد معنا و روح شعرش را آزادانه به پرواز در آورد.
2- حالا غزل با زبان و واژگان دیگری سخن می گوید. حتی هنگامی هم که واژگان همان هایی هستند که گذشتگان استفاده می کردند، معنا و مفهوم شان آن چیزی است که از دل این زمانه بیرون می آید. اختیار ان به دست زمانه است نه به دست شاعر:
نوشته ها همه مفهوم دیگری
دارند
چه رفته است
بر این واژه ها نمی دانم
3- بالاخره شعر غزلسرای امروزی شکل سنتی را می گیرد و در آن حرف های امروزی می زند. شعر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی می گیرد و این همان روح نیمایی است که به جسم غزل تزریق شده است.
بی صداتر زِ سکوتیم ولی
گاهِ خروش
نعره ی ماست
که در گوشِ شما می ماند
بروید ای
دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه
ستم هرچه بلا می ماند
4- غزل معاصر به شیوه و بیان و زبان خودش عرفانی است؛ به همین خاطر، کاملاً از عرفان سنتی جدا نمی شود.
باز این که بود گفت:
«انالحق» که هر درخت
در پاسخ
انالحقِ وی دار می شود.
وحشت نشسته
باز به هر برگ این کتاب
تاریخ را ببین
که چه تکرار می شود!
5- اشارات و تلمیحات اساطیری و مذهبی در غزل امروز نیز دیده می شود.
با این که در زمانه ی بیداد
می توان
سر را به «چاهِ صبر» فرو برد و داد زد
...گاهی نمی توان به خدا حرفِ درد را
با خود نگاه داشت و «روزِ معاد» زد...
6- چون غزل نسبت به گذشته فرق کرده است، شاعر هم دیگر شعر را فقط برای دل خودش، ویا برای معشوقه یکی یک دانه اش و یا به زمین و زمان نمی گوید. شعر او مخاطب های فراوان و گوناگونی دارد؛ و خودش مخاطب خودش را پیدا می کند.
آوخ... هَرَسِ جوانه ها را
باید که برای «باغبان»
گفت!
دردی ست که
ریشه اش زمینی ست
تا چند توان
به آسمان گفت
7- کلمات را در شان معشوق خود نمی ماند. یعنی؛ در توصیف او پای در گِل می ماند. با این وجود، دوست او موجودی آسمانی هم نیست و شاعر سعی می کند با طرحی زمینی، تصویری از او را ترسیم کند.
تو را به شعر زمینی چگونه
بنشانم
که در خورت
نبود شعر آسمانی نیز
8- نوع خودآگاهی شاعرانی از جنس بهمنی «مردُمی»ست، نه مانند سعدی که بیخود شدن را در بُستان ها و باغ ها جستجو می کرد.
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن
بودم
کسی که حرفِ
دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم
تنگ می شود آری:
همیشه بی خبر
از حالِ خویشتن بودم
ریشه دوانیِ سبکِ هندی(اصفهانی) در شعرِ بهمنی
خصوصیات و ویژگی های سبک هندی فراوان هستند، و هم چنین مصادیق آن نیز در شعر بهمنی بیشتر به چشم می خورد. یعنی؛ ترکیبات خاصی مختص سبک هندی است و در سبک های پیشین و پسین کمتر دیده می شود. به همین منظور مختصات سبک هندی موجود در شعرِ بهمنی را به طورِ فهرست وار، همراه با یک نمونه می آوریم:
1- تشخیص(جانبخشی به اشیاء)
«هفت پشت عطش» از نام زلالت
لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم
1- حس آمیزی(ترکیب دو یا چند حسّ از محسوساتِ پنجگانه)
توان «به دیده شنیدن» فسانه
ای که ندارم
از شیوَنِ رنگین، وفا هیچ مپرس
2- تصاویر پارداوکسی
با هر بهانه در غزل هایم
تو را تکرار خواهم کرد
با «زنگ نامت» این «سکوت آباد» را آزار خواهم کرد
3- اسلوب معادله
دیگر به انتظار کدامین رسالتی
وقتی عصای معجزه ها مار می شود
4- مضامین باریک و اندیشه های ظریف
صورتش بوم تَرَک های کویری،
امّا؛
«راز سبزینگی سیرتِ جنگل» با اوست
6- وابسته های خاص عددی
خوابی و چشم حادثه بیدار
می شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می شود
در نتیجه؛ (الف)سبک هندی سبکی است که در ادبیات فارسی مجهور و غریب مانده است و این درحالی است که تحلیل های فروانی می شود انجام داد. (ب)تنها شعر بهمنی است که در سراسر آن می توان رد پای سبک ها و دوره های مختلف ادب پارسی را دید. (ج)بهمنی برای پیش برد شعرش، از مختصات قابل توجه شعر سبک هندی استفاده کرده و بهره جسته است و بی اغراق این عوامل در جهت پیش برد کار وی تاثیر فراوانی داشته است.
تحلیلی کوتاه از یک غزل
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من، نه اینکه مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کِفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه «غزل هایِ من» شود
چیزی شبیه عِطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
مخاطب اصلی این غزل با کمی نگاهِ مذهبی «مهدی(عج)» خواهد بود، و با نگاه عاشقانه شاعر انتظار معشوق(معشوقه) فراق کشیدهِ خود را به دوش می کشد. در (بیت1،1) هوا ایهام دارد: یکی در معنای «میل» و نَفس و دیگری «اوضاع» و احوال و شرایط. این هوا با آن هوا در معنای air, weather, wind فرق دارد و اکسیژنِ موجود در فضا را تداعی نمی سازد. شاعر در مصرع دوّم دنیا را برای توصیف معشوق یا فردِ مدّنظرِ خویش کم می داند، و این یکی از ویژگی های مهّم سبکِ هندیِ دخیل در غزلِ امروزی است، و شاعر در حقیقت؛ نه تمامِ این دنیا، بلکه تمامی خلقت و آفرینش را برای توصیف می خواهد، و دستِ نیار بسوی معبودش برمی دارد. در بیت(2،1) «مرا» در حقیقت متمّم است و «را» به معنای برای بکار رفته است. امّا بیت(1،2) که حرف برای گفتن دارد، و بدون شک شاعر تحت تاثیر بیت معروف سعدی، این بیت را سروده است: گویند رویِ سرخِ تو سعدی چه زرد کرد/اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زر شدم ...اتّفاقاً وزن آن نیز به همان صورت است: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف). همان وزنی که حافظ نیز در شعر معروفِ خود اختیار کرده است: دوش آگهی زِ یار سفر کرده داد باد/ من نیز دل به باد دهم، هرچه باد باد. اکسیر{ماخوذ از یونانی}در اینجا مُناداست، و مربوط به کیمیا و فنِّ کیمیاگری است، و آن عبارتست از: «جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.»(لغتنامه دهخدا). و شاعر اینجاست که درخواست تبدیل و تغییر می کند، و مساعدت یارِ سفرکردهِ خویش را طلب می نماید. بهمنی در اینجا تمامی معانی «اکسیر» را گنجانده است، و بدین وسیله «ایهامِ تناسب» را نیز ساخته است. این معانی عبارتند از: 1 - ماده ای که ماهیت اجسام را تغییر دهد و با ارزش تر سازد، مثلاً: مس را طلا سازد. 2 - هر چیز مفید و کمیاب. 3 - دارویی که به عقیدة قدما هر مرضی را علاج می کرد.(فرهنگ فارسیِ مُعین). در مصرع دوّم بیت(2،2) واژه «کم» در عین ناباوری قید نیست، زیرا با حذف آن جمله ناقص خواهد بود، پس؛ «صفتِ بیانی» است. منظور از «حقیقتِ ماجرا» در بیت(1،3) همان واقع گراییِ فلسفی(رِئالیسم» است، نه هیچ ماجرای تلخ یا شیرین یا خاطره انگیزِ دیگر. شاعر اینجاست که از تخیّل و تفکّرات «غَزَلی» به تنگ آمده و روبه «نیمایی» آورده است، یعنی؛ می خواهد با فکری باز و بدون هیچ گونه دغدغه و سدّ معبری شعر بِسُراید. شاعر در بیت(1،4) است که «سبک» یا «طرز» خود را دور می کند، و در همین جا شاعر خود را از غزلِ سنّتیِ گذشته دور کرده، و به غزلِ امروزیِ نیمایی نزدیک می کند، و شاعر در حقیقت خود را در این عرصه صاحب سبک می خواند، همچنان خاقانیِ صاحب سبک که دیگران را زاغِ کبک رو می خواند: خاقانی آن کسان که طریق تو میروند/زاغ اند و زاغ را روشِ کبک آرزوست. شاعر همین مصرع و در ادامه آن مصرعِ دوّم، «منِ شخصی»خویش را رونمایی می کند؛ که با روش شگفت انگیزی با «منِ اجتماعی»اش ترکیب شده است، و به همین طریق از «من»{در مصرعِ اوّل) به «شُما»{در مصرعِ دوّم}سوق پیدا می کند. در حقیقت «ضمایر» در شعرِ امروزی بسیارحسّاس و شکننده و نیز جااُفتاده اند، و به سادگی نمی توان آنها(ضمایر) را از متنِ شعرها حذف کرد، چون اینبار دیگر خبری از شعرِ امروزی و نیمایی نیست. چنان که در سبکِ هندی{که شعرِ بهمنی متاثّر از آن است}دیده می شود: «به گرد خاطر «ما» آرزو نمیگردید/لب «تو» ریخت به دل، رنگ صد هوس «ما» را.» یا در شعر بیدلِ دهلوی(بنیانگذار رسمی سبکِ هندی) که در شعری مشهور به مطلع «خطِّ جبین ماست همآغوش نقش پا/دارد هجوم سجده ما جوش نقش پا» چنان با ضمیرِ«ما» وکلمه«پا» بازی کرده است که خواننده شعرش را به تعجّب وا می دارد. شاعر در ادامه همین بیت(2،4) شاعر حتّی به جایی می رسد که؛ چیز بی ارزش و درعینِ حال خوشبویی چون عِطر را برای تغییر در سَبکِ خود وتبدیل به«غزل هایِ من» شدن لازم می داند. و این اظهار «فقر» و اعتماد و اطمینان به «غِنا»ی معشوق(معشوقه) است. امّا در بیت بعد(1،5) شاعر ویژگی اصلی غزلِ نیمایی، یعنی؛«مردُم داری»خویش را به نمایش می گذارد و در مصرع بعد(2،5) با استفاده از عناصرِ بدیعی همچون تشخیص{ترکیب«دلخوشی خواب ها»}خود را برای به پایان بردنِ شعر و رسیدن به اهدافِ موردِ نظرش هدایت می کند. در بیتِ بعد که بیت ششم و البتّه پایانی(1،6) این غزل است، شاعر با آوردن تشخیص بسیار لطیف و دلنشینی که در عین حال استعاره، کنایه و مجاز نیز هست، سخن خود رابه دلِ مخاطب-چون نگینی به رویِ رکابِ انگشتری-می نشاند. توضیح:1- تشخیص از آن جهت که «خون را در رگ غزلش» تصوّر کرده است و این خود استعاره نیز هست. 2-کنایه از آن جهت که«خون به پای کسی بودن(نوشتن)» یا«مدیونِ خونِ کسی بودن» یا به اصطلاح«خونِ کسی بر گردنِ دیگری بودن» یعنی؛ مدیون کسی بودن و حقّ کسی را بر ضمّه(گردن) داشتن است.3- مجاز از آن جهت که «خون» همیشه کُشتن، به قتل رساندن و از این دست ترکیبات را در ذهن تداعی می کند، و در حقیقت مجاز از «حقّ»، «جان»، «روح» و... می باشد، که با علاقه لازمیّه بکار رفته است. مانند این بیت از حکیم شِفائیِ اصفهانی، که رابطه مستقیم بین خون و حقّ را نشان می دهد: «دیدی که خون ناحقِ پروانه شمع را/چندان امان نداد که شب را به سر برد» و یا این بیتِ شاهکار از حکیم ناصر پسرِ خسروِ قبادیانی{العلوی}: « گر نپسندی هم که خونت بریزند/خون دگر کس چرا کنی تو به گردن؟». در مصرع آخِر نیز «را» حرف اتمام است، و به معنیِ «برای» بکار رفته است. خون در زبانِ انگلیسی با واژه هایی چون: blood, gore, hemo مترادف می باشد.
2- حیات ادبی محمدکاظمِ کاظمی: محمدکاظم کاظمی شاعر و نویسنده افغانستانی، در سال ۱۳۴۶ شمسی در شهر هرات افغانستان چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۵۴ به کابل کوچ کرد و تا سال آخر دبیرستان در کابل درس خواند. در سال ۱۳۶۳ به ایران آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان، کارشناسی خود را رشته مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. از سال ۱۳۶۵ به فعالیتهای ادبی آغاز کرد و آن را در دهه هفتاد ادامه داد. انتشار مثنوی «بازگشت» او در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. او علاوه بر سرایش شعر، در زمینههای آموزش شعر، برگزاری محافل انجمنهای ادبی مهاجرین افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات، تألیف و ویرایش کتابهایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت کرده است. عضویت در هیأت تحریر فصلنامههای «دُرّ دَری» و «خَطّ سوّم» و عضویت در مؤسسه فرهنگی در دری از دیگر فعالیتهای او بوده است.کاظمی از جمله شاعرانی است، که مدّت زمانی از عمر خود را در زمینه نقدِ آثار ادبی و تالیف کتاب های مهمّ آموزشی-ادبی صرف کرده است. از جمله آثار شاخصِ وی به این موارد اشاره می شود: پیاده آمده بودم، روزنه: مجموعه آموزشی شعر، شعر پارسی،کلید در باز: رَهیافت هایی در شعر بیدل، هم زبانی و بیزبانی، رصد صبح: خوانش و نقد شعر جوان امروز، قصه سنگ و خشت (گزیدة شعر)،کفران (گزیدة اشعار)، گزیده غزلیات بیدل، قند پارسی، مرقع صدرنگ: صد رباعی از بیدل، ده شاعر انقلاب، شمشیروجغرافیا: مجموعه شعر. علاوه بر این مجموعه ها، میتوان از گردآوری دیوان مرحوم استاد خلیلالله خلیلی و ویراستاری کتابهایی چون افغانستان در پنج قرن اخیر اثر میر محمدصدیق فرهنگ، نقد بیدل اثر صلاحالدین سلجوقی، آثار هرات اثر خلیلالله خلیلی، اخلاق نیکوماخوس اثر صلاحالدین سلجوقی، تجلّی خدا در آفاق و اَنفُس اثر صلاحالدین سلجوقی،افغانستان در قرن بیستم اثر ظاهر طنین،هزارهها اثرحسن پولادی و شناسنامه افغانستان اثر بصیراحمد دولتآبادی نام برد.
کاظمی، شعرِ معاصر، آراء و افکار
محمّدکاظمِ کاظمی شاعر اهل افغانستان که مدتهاست در ایران به سر میبرد، نقش بسیار پررنگ و موثری در شعر معاصر فارسی و به خصوص جریان شعر انقلاب اسلامی داشته است. وی در مورد تاثیر انقلاب بر محیط شعرِ افغانستان می گوید: «اثری که انقلاب اسلامی بر شاعران ما گذاشت از چند منظر و زاویه قابل بررسی است. اول اینکه انقلاب اسلامی روی مردم افغانستان تاثیر داشت و باعث شد بسیاری از مردم گرایشی به انقلاب اسلامی پیدا کنند و در نتیجه بسیاری به ایران مهاجرت کردند. از سوی دیگر بسیاری از مردم ما و مجاهدین ما که در فعالیتهای جهادی علیه روسها شرکت میکردند، از انقلاب اسلامی الهام گرفتند و در شعارها و فعالیتها و مبارزاتشان تحت تاثیر انقلاب اسلامی بودند. طبیعتا در بین این افراد کسانی هم بودند که شعر هم میگفتند و این شاعران از آن روح انقلاب اسلامی تاثیر گرفته بودند، بدون اینکه از شعر انقلاب اسلامی متاثر باشند. یعنی مثلا در سبک شعری و جریانهای شعری به همان سبک و سیاق رایج در افغانستان شعر میگفتند منتها روحیه و روح شعرشان متاثر از انقلاب اسلامی بود.». گذشته از اینها؛ بعضی آن چنان وی را در ادبیات معاصر ایران موثّر میدانند که انگار به شاعران قدیم فارسی زبان تشبیه شده است. برای نمونه مصطفی محدّثی خراسانی در مقام شعری وی چنین گفته است: «تعبیر من این است که ایشان ناصر خسرو این روزگار است و در نگاه ایشان به شعر همان بس که در حوزه شعر انقلاب و معرفی دقیق و ژرف شاعران انقلاب هیچ کتاب دیگری به جز آقای کاظمی به آن معنا نداریم. حتی گاهی اوقات از افراد صاحب نظری چون محمدرضا سنگری نظر خواستم، در بحث منابع شعر انقلاب ایشان کتاب ده شاعر انقلاب را معرفی میکردند و حتی برای شناساندن نسل شاعران انقلاب ایشان میگفتند این کتاب را بخوانید.».
همان گونه که می دانیم و صاحب نظران نقد و ادب نیز بر آن صحّه گذاشته اند، شاعران جوان امروزی با شاعران قدیم و حتّی شاعران دسته چندم فارسی زبان تفاوت های آشکار و گاه فاحشی دارند. محمّدسرور رجایی در توضیح این مشکلات و نقش کاظمی در حلّ این ها چنین گفته است:«...و اگر امروز شاعران جوان دچار مشکلاتی از جنس «مُخاطب گریزی»، «بی هویّتی» یا «بی مُحتوایی» در شعرشان شده اند، دلیل اصلی آن، دوری شاعران جوان از آثار کاظمی و امثالِ اوست. آثار کاظمی به جریانی متعادلِ رودی می ماند که همگان از آن استفادۀ یکسانی می برند، جریانِ ادبیِ متعادلِ «ارزشگرا» که توانسته با هنرمندی خاص سنّت و مُدرنیسم را پیوند بزند. این هنرمندی کار هر تازه کاری نیست که بتواند چنین موفّق عمل نماید. بدون تردید دلیل اقبال عام یافتن آثار کاظمی، هم در مقولۀ شاعری و نقد شعر و هم در مقولۀ نویسندگی و تحقیق، ایجاد تعادل در بین آثار و مخاطبان آثارش است. اگر بپذیریم که فرهنگ و ادب عصارۀ تمام بخش های زندگی است، در شعرهای محمدکاظم کاظمی به وضوح زندگی را تماشا می کنیم. در واقع او پاسدارِ زبان و زندگی است.».
محمّد کاظم کاظمی خود از جمله منتقدان سرسخت شعر امروز ایران و حتّی جهان است. او در یکی از مصاحبه های های خود گفته بود: «...شاعر برای سرودن آثار به درون خود مراجعه می کند و از تجربه های شخصی خود الهام می گیرد. این نوع شعر چون برگرفته از تجربیّات و احساس خاصّی است، بافت شعر شناسنامه مستقلّی دارد. این در حالی است که در شعر جمعی که پیش از این رونق داشته، شاعر از تجربیات گروهی بهره مند می شود. از این رو، مضامین، عام به نظر می رسند، طوری که احساس می شود تمام اشعار شاعران شبیه هم هستند.البته به اعتقاد من، شعری ماندگار است که شاعر آن با پشتوانه فرهنگی- تاریخی جامعه خود به احساس و عاطفه شخصی رنگ جمعی بزند. این مسأله هم حاصل نمی شود مگر زمانی که شاعر نیازهای جمعی را درک کند. بدین ترتیب، شعر او وحدتی در عین کثرت دارد. در شعر قدما نیز اگر شاعر از خود سخن می گوید، فقط به من شخص نمی پردازد؛ یعنی وقتی شعر او را بررسی می کنیم، گویی تمام جامعه در آن شعر تجسم یافته است، لذا شعر ضمن تجربه های فردی، از پشتوانه جمعی نیز بهره مند شده است. به اعتقاد من، در هر جامعه ای اگر شاعران جوان پویا و فعال باشند، آن شعر ماندگارتر می شود و ادامه می یابد؛ اما اگر غلبه با حضور «نسل هایِ پیشکسوت» باشد و شاعرانِ جوان حضور کمرنگی داشته باشند، شعر نمی تواند دوام چندانی یابد. اما به طور کلی و در مجموع، من برای شعر امروز جهان آینده خوبی را پیش بینی نمی کنم.».
کاظمی در مورد نقشِ زن در شعرِ فارسی و شعرِ زنان سخن می گوید، و بر آن انتقادات کوبنده، و در عینِ حال سازنده ای را وارد می کند. او در یکی از مقالات خویش می نویسد: «به طور کلی، شعر زنان نیز متأثر از جریان کلی شعر این سرزمین است، اما به طور خاص این شعر، دوره های متعددی را پشت سر گذاشته است. در ابتدا، گروهی از زنان بدون توجه به جنسیّت و خصوصیات زنانه به سرودن پرداختند؛ یعنی اگر شعر آنها را بخوانید، نمی توانید جنسیت شاعر را تشخیص دهید و هیچ گونه اثری از زنانگی در شعر آنها دیده نمی شو. دوره دیگر که حدود 100 سال گذشته و مقارن با حکومت قاجاریه در ایران بود، به دنبال تحولات اجتماعی، سیاسی، نگرشهای نوینی به زن در جامعه پدید آمد؛ نگرشی که از عمق کافی نیز برخوردار نبود. براساس این تفکر، شعر زنانه یعنی شعری پرخاشگر، مبارزه علیه ارزشها و... که در آن شاعر زن سعی می کند خود و جنسیتش را مطرح کند. در این شعر نگاه فمینیستی افراطی حاکم بود. جریان سوم شعر زن که در 20-30 سال اخیر پدید آمده، زنان دیگر نمی خواهند شعار بدهند و جنسیت خود را مطرح کنند، بلکه این نوعی شعر اجتماعی است که با نگاهی زنانه سروده شده است. در میان شاعران مهاجر نیز شاعران توانمندی دیده می شوند بخصوص در 5 سال تسلط طالبان، این نوع شعر در افغانستان دچار رکود شد. از این رو، شاعران مهاجر چهره پررنگ تری از خود نشان دادند».
کاظمی در مورد شاعران شاخصِ معاصر نیز نقدهایی دارد که به عنوان شاهدِ مدّعا به چند نمونه از نقدها و اشاراتِ ملیح و ملایم کاظمی به اشکال و ضعف شعرها در اشعار چند شاعر اشاره می شود که خواندنشان خالی از یافت و دریافتی نیست: «{احمدرضا}احمدی در شعرهای«فراخوان خون» و «آن همه شیوا» از این تناسب ها {منظور تناسب میان کلمات است} به خوبی کار کشیده است، یا حتی می توان گفت کمی بیشتر از خوبی کار کشیده، یعنی قدری زیاده روی کرده است. اینجا شعر همانند زیبارویی شده که آرایش غلیظ او روشن می دارد این زیبایی از کجا آمده است.».« من در مجموعه ای که از مهدی سیار در دست دارم، نوعی اسراف در نقطه گذاری را حس می کنم، به ویژه کاربرد علامت«!» در جای و بی جای و با مورد و بی مورد.».« ما باید ببینیم که اصولا آمادگی دیدن«غرایب» را در شعر داریم یا نه؟ اگر نداریم، همان بهتر که برویم و شعر رهی معیری یا هوشنگ ابتهاج را بخوانیم؛ اما اگر در پی ناشناخته ها هستیم و انتظار داریم شاعر ما را با جلوه های تازه آشنا کند، باید اگر عارضه ای هم در کلامش می بینیم، آن را مانع استفاده از بدایع آن شعر نسازیم... ؛ شعر معلم این عارضه، یعنی«دشواری و تعقید» را دارد و من می پذیرم و می پذیرم که اگر این عارضه نبود، این شعر قویتر می شد...» بنابر آنچه گذشت باید رأی به قوّت و صحّت در شیوه نقد کاظمی داد؛ چرا که او معلمی است که سخن به مدارا می گوید، امّا چَشم به کژی و ناراستی کلام و مفهوم هم نمی بندد.
از دیگر نقدهای او بر شعرِ معاصرِ فارسی، معرّفی غزل به عنوان تاثیرگذارترین و پرکاربردترین قالب شعر است. وی شعر دفاع مقدّس را مهمترین بُرهه شعر معاصرِ ایران و نیز انقلاب اسلامی می داند و می گوید: «غزل قابلیتهایی دارد که باعث جذب مخاطب میشود و به همین دلیل، بیشتر شاعران از این قالب استفاده میکنند. اما در عین حال، تنوع زبان در شعر نو بیشتر است و شاعر از لحاظ رعایت وزن و قافیه در محدودیت قرار ندارد. شاعران جوان، از نظر فنّی، تکنیکی و بهکارگیری نوآوریهای پسندیده و به دور از «افراطگرایی»، در حوزه شعر دفاعِ مقدّس پیشرفت کردهاند. حتی بعضی از آثار شاعران زیر 40 سال از اشعار پیشکسوتان پیشی گرفته و این نشانگر توانایی ادبی شاعران دهه 70 و 80 در حوزه دفاعمقدس است. متاسفانه، استفاده از «عناصر و مضامین تکراری» در ادبیات دفاعمقدس، همچنان در بین شاعران جوان جریان دارد. ایجاد ارتباط بیشتر با مضامین بدیعِ جنگ مانند مبارزه با رفاهطلبی و جستوجوی مفاهیم پایداری در سطح جامعه و جهان، در کشف موضوعات جدید درحوزه ادبیات مقاومت و پایداری موثرند. ». پایانِ سخن اینکه؛ جلوه های شکوهمند زبانی و تصویری آثارِ کاظمی با استفاده از پشتوانه های فرهنگ و ادب فارسی، و در کنار آن آثار و تالیفات و مهمتر از آن نقدهایِ او بر شعرِ معاصر به ویژه شعر دفاع مقدّس و انقلاب او را به یکی از شاعران، نویسندگان و مُنتقدان دست نیافتنی روزگار ما تبدیل کرده است.
کاظمی در یکی از آثار مهمّ خویش یعنی «تصحیحِ دیوان خلیل اللهِ خلیلی» با اشاره به یکی از نوشته های «سعیدِ نفیسی» که پس از بازدید از افغانستان تحریر شده است، آرزوی نزدیکی هر چه بیشتر فرهنگ و ادب ایران را به افغانستان می کند، و با این حرف که «نباید مردمِ ایران، افغان ها را اتباعِ بیگانه بخوانند» سخن خویش را به پایان می برد. در ادامه نوشته سعیدِ نفیسی و خاطره او از سفر به افغانستان آورده می شود.
«تا کسی در این روزها به افغانستان نرفته باشد، بسیار دشوار است تصوّر کند در این سرزمین شاداب چگونه شعر فارسی زنده و برومند است و چه سان مورد توجه خرد و بزرگ و دانا و نادان و شهری و روستایی است.نخستین بار من از ۱۶ مرداد ماه تا ۲۸ آذرماه ۱۳۳۰، ۴ ماه و ۱۳ روز در این کشور زیبا گشتم.پس از من چند نفر دیگر از صاحبنظران نیز به آنجا رفتند و آنچه را که من حس کرده بودم، آنان نیز دیدند و شنیدند.در این مدت، گذشته از آبادیهای کوچک در شهرهای «هرات»،«ادرسکن»،«شیندند»،«فراه»،«گرشک»،«قندهار»،«غزنین»،«کابل»،«جلال آباد»،«بامیان» ...گشتم و با همه کس نشست و برخاست داشتم. مهمترین چیزی که برای من در این سفر دلپذیر بود، توجه خاصی بود که به شعر در همه جا و در همه کس میدیدم.چه بسیار اشعار «فردوسی»، «سعدی»، «حافظ»، «جامی» و «بیدل» را از این و آن شنیدم و چه بسیار نسخههای چاپی و خطّی از شاعران بزرگ نهتنها در کتابخانهها حتی در خانه بزرگان و در خانه روستائیان نیز دیدم.در هر آبادی که اندک درنگی کردم با شاعری آشنا شدم.بهترین خاطرهای که از توجه خاص و شیفتگی ذاتی مردم افغانستان دارم، پذیرایی بسیار گرم و بی ریایی است که در هر گوشه و کنار و در هر شب و روز از آن برخوردار شدم.من مردمی مهمان نوازتر از مردم افغانستان در سفرهای دور و درازی که از این سوی جهان به آن سوی جهان کردهام، ندیدم.هر گاه به یاد آن مهماننوازیها میافتم آنچنان کام جانم شیرین میشود که مپرس.یادداشتهای فراوان و اسناد بیشماری در این زمینه با خود آوردم که هر گاه به آنان مینگرم آن خاطرات دل انگیز در دل من بیدار میشوند.اینک کتاب «چراغ انجمن» تالیف «عبدالحکیم ابوالوفا رستاقی» و کتاب «سکینه الفضلا» یا «بهار افغانی» از همان مولف که هر ۲ تذکره مختصری از شاعران فارسی زبان افغانستان است و کتاب «سیر ادب در افغانستان» از «محمد عثمان صدقی» در برابر من است و چشمان مرا نوازش میدهند. چیزی که در این سفر کام مرا بیش از همه شیرین کرد، مصاحبت شبانهروزی با شاعر معروف خلیل الله خلیلی بود. پیش از آن که به دیدار وی نایل شوم و رابطهای ناگسستنی با وی پیدا کنم، ۳ جلد کتاب «آثار هرات» که اطلاعات سرشار وی را در تاریخ میرساند، نصیب من شده بود و میدانستم با دانشمندی متبحر رو به رو خواهم شد.از نخستین روزی که با وی روبرو شدم لطف طبع و سیمای جاذب و مردمی و مردانگی و کرامت نفس و فریحه سرشار و روی گشاده وی چنان مرا فریفت که وی را در عداد مردان نادری که در این سوی و آن سوی جهان دیدم، میشمارم و یقین دارم کسانی که از این نعمت دیدار برخوردار شدند با من از هر حیث همعقیدهاند. مصاحبتهای طولانی چه در کابل و چه در گردشها و سفرهای پی در پی در نزهتگاههای فراموش نکردنی افغانستان، چه در هندوستان و چه در تهران چنان در میان خاطرات گوناگونم جای خاص دارد که بدین اختصار نمیتوانم وصف کنم.
مختصّات سبکی در شعر کاظمی
برای شرح ویژگی های شعر کاظمی مقدّمه ای لازم است و آن توضیح سه عامل و یا سه نوع نگاه متفاوت است ،که باعث تولد شعر در سال های آغازین شاعر می شوند. این سه عامل در شعرِ شاعرانی که بتوانند از مراحل اولیه زبان آوری بگذرند و به سال های پختگی و تکامل شعری برسند با هم ترکیب می شود. یکی «نگاه متفاوت به جهان ماده» و فضاسازی های خاص با استفاده از تصویر و ایماژ و تخیل است؛ دیگری «نگاه نَحو محور» به زبان و مفهوم سازی یا بازی های ضد مفهومی با کمک بازی های زبانی و نحوی است که باید آن را فُرمالیسمِ فارسی نام نهاد و در نهایت «ایجادِ فضا» بوسیله مفهوم و معنا و محتوا است. در ادامه مهم ترین مختصّات سبکی کاظمی را می آوریم:
1- طنز: طنز در شعر کاظمی به شعر وی شکلی ارجمند و حِکَمی بخشیده است. از بررسی کلّی از شعر کاظمی می توان دریافت که شاعر با بهکارگیریِ شگردهایی که در راه طنزآمیز کردنِ کلام کارآمد است، شعر را به طنزی اگرچه تلخ، مبدّل ساخته است. او در اینجا از ابزارهایی مانند پارادوکس (متناقضنما) و تهکّم که از مهمترین ابزار طنزپردازیاند، بهخوبی بهره برده است. مبالغه و اغراق، تحقیرِ بدی ها، بیان معکوس معانی، استفاده از زبان عامیانه، تعریض و کنایۀ طنزآمیز هم از دیگر ابزاری است که کاظمی برای طنزآمیز شدنِ شعرش از آنها استفاده میکند.
از مردی تو آنچه عیان است، سبیل
است
حیف است که این چیز عیان را بتراشی
2- عقل گرایی: در شعر محمد کاظم کاظمی بیش از آنکه عاطفه حاکم باشد، عقل حاکم است و بیش از آنکه من کودکش حرف بزند «من بالغ» و عاقل کاظمی است که سخن میگوید. به روایت دیگر شعر کاظمی پیش از آنکه روی کاغذ بیاید، تجزیه و تحلیل میشود.
3- تنوّع و گستردگی: دامنه مسایل اجتماعی در شعر کاظمی با وجودتنوع و گستردگی خاص خود در شعر این شاعر کمتردیده میشود به عنوان یک شاعر اجتماعی بسامد موضوعات اجتماعی در شعر وی با وجود در نور دیدن مرزهای جغرافیایی وگذار از بحرانهای مختلف کشوری دچار تحولات مختلف کم است و نیز عنصر عاطفه را در شعر وی بسیار کم میبینیم.
4- ثُباتِ شعر: با وجود تحوّلات بسیار فرهنگی و ادبی، شعر کاظمی رسالت و شکل خاص معنوی خود را حفظ کرده است و نیز با لحاظ رعایت حسن طبع و نظر مخاطب، هیچگاه سطح زبانی خود را پایین نیاورده و به نوعی به مخاطب باج نداده است.
5- وحدتِ شخصیّت: در شعرِ کاظمی عاطفه و احساس در سایه معناست و نیز سایه مرارت های مهاجرت، جنگ و سیاست در سایه عاطفه در شعر شکل میگیرد. شعر کاظمی از عاطفه به دور و از یک روند عاقلانه نرم برخوردار است تا یک روند عاطفی و به این واسطه اگر شعر کاظمی دهههای مختلف را کنار هم قرار دهیم، فقط به یک شخصیت یکسان میرسیم.
6- نگاهِ شاعرانه: به عنوان یک وظیفه باید گفت، که نگاه عاطفی و جزیی نگریِ حال و هوای زندگی و طراوت خاصی به اثر شاعر میبخشد.
7- توجّه به مخاطب: کاظمی هیچگاه سخن حقّ و یا اشکالاتِ دیده شده را به نفع مراعات معلمانه خویش ناگفته و نادیده نمی گذارد و نمی گذرد، بلکه صرفا به لحن کلام و شیوه بیان مطلب دقتی تام دارد و از همین منظر است که مخاطب تیزفهم و زودیاب از رهگذر نقد و نظر کاظمی به هرآنچه که نیاز دارد دست می یابد.
تحلیلی کوتاه از یک غزل
در چند دهه گذشته یکی از محبوبترین و رایجترین گونههای ادبیات، شعر مقاومت و پایداری بوده، چنانکه در این سالها شاعران و نویسندگان بسیاری با توجه به اقتضائات سیاسی و اجتماعی زمان به آن پرداخته و از این رهگذر آثار ارزشمندی را خلق کردهاند به این امید که تاثیر مثبتی بر فکر و ذهن جامعهای بگذارند که درگیر تهاجم، پایداری و مقاومت است. با این همه، طبیعی به نظر میرسد که اینگونه ادبی در سرزمینهایی که درطول سالیان دراز آماج حملات و کشورگشاییها بودهاند بیشتر ریشه دوانیده باشد و به همین خاطر شاعران سرزمینهایی چون فلسطین و افغانستان تا حدود زیادی به جنبههای کاربردی شعر مقاومت و پایداری پرداختهاند. در ادامه دو نمونه از شعر مقاومت-ترجیحاً غزل- را انتخاب کرده و نمونه دوّم، همراه با شرح مختصری از بدایع و افکار موجود در آن تقدیم می شود. ضمناً؛ برای بررسی تفصیلی ادبیات مقاوت در شعر محمدکاظم کاظمی و بررسی جایگاه آن در شعر فارسی معاصر، نویسنده مقاله علاقه مندان را به مقاله «جایگاه کاظمی در شعر مقاومت(3 بخش)» به قلم سمیع درویش ارجاع می دهد.
موسی به دین خویش، عیسی به
دین خویش
ماییم و صلح کل، در سرزمین خویش
همسایگان خوب! قربان دستتان!
ما را رها کنید، با مهر و کین خویش
ما با همین خوشیم، گیرم که جملگی
داریم دست کج، در آستین خویش
ای دوست! عیب من، چندان بزرگ نیست
آنقدرها مبین، در ذرّهبین خویش
دیگر چه لازم است، با خنجرش زنی
هر کس که تُرش کرد، سویت جَبینِ خویش
خواهی علف بکار، خواهی طلا بیاب
وقتی نشستهای، روی زمین خویش
مشهد ـ 1 فروردین 1381
***
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزن پیر دورهگرد
مانند کاسههای کُهَن بَندِمان زند
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبانما نهد
زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
روئینتنیم، اگرچه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
مشهد ـ 29 اسفند 1380
***
شرح غزل دوّم: بهار(بیت1،1) در فرهنگ اسلامی و نیز ایرانِ باستان، نماد «رستاخیز» و «نو آوری» است. چنانکه در حدیث منقول از پیامبر(ص) آمده است: «هر کاه بهار را دیدید بسیار قیامت را یاد کنید». در فرهنگ جهانگیری «بهار» چنین توصیف شده است: «یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا» و نیز در فرهنگ «غیاث اللّغات» که آمده است: «فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم ، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل». معمولا شروع سال با بهار است و این چنین است که تماثیلی نیز متناسب با این واقعه شکل گرفته است، برای نمونه «سالی که نکوست از بهارش پیداست». رضا مرادیِ غیاث آبادی نیز در سایت شخصی خود نوشته است: «اولین جشن بهار روز ششم فروردین است. روزی که میان ایرانیان سپند و فرخنده بوده و البته هنوز دلیل قاطع این فرخندگی مشخص نیست. هنوز به درستی معلوم نیست که این تقدس از کجا ریشه گرفته است. با وجود این چنین روزهایی در فرهنگ های مختلف جهان وجود دارد و مثلا در بین اقوام سامی هم روز دهم محرم چنین ویژگی ای دارد و رویدادهای مهمی به آن منسوب می شود. مثلا خلقت حضرت آدم و نشستن کشتی نوح به کوه جودی و اتفاقات دیگری از این قبیل را به این روز نسبت می دهند. به هر حال در باورهای ایرانی هم به روز ششم فروردین رویدادهای زیادی مثل پیدایش کیومرث، و یا روییدن مشی و مشیانه نسبت داده می شود که احتمالا این رویدادها عامل تقدیس و فرخندگی این روز باشند و نیز در ششمِ فروردین دو ساقه ریواس به هم پیوند خورده اند...». کلمه بهار از اسم پهلوی: vahār گرفته شده است و در طیّ زمان بهbahār تبدیل شده است. البتّه کلمه بهار در زبان سَنسکریت، که به صورتbahār نوشته می شود، به معنای «بُتخانه» بوده است، و بعدها با شروع نهضت ترجمه(قرنِ پنجم)از کتب سنسکریت به فارسی در زبان فارسی وارد شده است، چنانکه نظامیِ گنجه ای نیز گفته است: «بهاری دلافروز در بلخ بود/کز او تازهگل را دهن تلخ بود». «لبخند زدنِ بهار» نیز کنایه ایست از تجدیدِ حیات. در بیت(2،1) «از ما گذشت» کنایه ایست از گذشت عمر و فرارسیدن ایّام پیری و «فرزند» نیز شاید استعاره ای از آیندگان باشد. بَرش زن(1،2) ترکیبی است از «بَرش» و پسوند «زن». «برش» در لغت «معجونی مکیف و مقوی که از افیون و اجزاء چند دیگر کنند بقوام عسل و سطبرتر» می باشد، و در جایی با تعبیر «گِل و گِل اُخری» نیز آمده است. با توجه به ترکیبات مصرع بعد(2،2) یعنی «کاسه های کهن» و «بند زدن» این واژه برای «ماده ای که برای بندزدنی و وصل کردن تکّه های شکسته کاسه های چینی بوده است» بکار می رفته است. در این بیت کنایه ای ملیح نیز بکار رفته است، که اُستادی شاعر را در کاربرد درست اصطلاحات و تعبیرات مشهود می سازد. «بند زدن»(2،2) نیز «متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته، آوند شکسته را با پاره های آهن یا روی پیوند کردن، وصل کردن تکه های جداشده کاسه و بشقاب و...» می باشد، که مولف فرهنگ معین آن را با «بَش کردن»-در تداول اهالی خراسان-(البتّه خراسان قدیم و قسمت هایی از افغانستانِ امروزی) مترادف دانسته است. «بَش» یا baš اسمی است قدیمی به معنای «بند، بست، بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته میزنند». البتّه این ترکیب در شعر شعرای قدیم ایران نیز آمده است، چنانکه در شعر ابوالمویّد بلخی آمده است: «ز آبنوسِ دری اندر او فَراشته بود/بهجای آهن، سیمین همه بَش و مسمار». ترکیب «شاخه های سرکشِ سیب»(1،3) نیز در عین حال نوعی ترکیب استعاری-کنایی(یا به اصطلاح بدیعیان «استعارهِ کنایی») می باشد. البتّه کاربرد «شاخه» و «سیب» نوعی مجاز را نیز ساخته است، و شاعر در اصل «درخت سیب» را متبادر کرده است. در مورد سیب(1،3) نیز باید گفت: «در پهلوی «سپ»، اورامانی «سوو»،گیلکی «سب»، طبری «سه»، مازندرانی کنونی«سیف و سف»،خوانساری «سو» می گویند» و محمد معین معین در حاشیه خود بر برهان قاطع «سیب» را «میوه ای معروف که آنرا به عربی تفاح خوانند» نقل کرده است. در فرهنگ ایران باستان و نیز نوروز، سیب «نماد مهر و مهرورزی» و نیز «بارورى، زایش و سلامتی» خوانده شده است و در زبان پهلوی معادلsēp یا «سیو»(sib) است، و مولف لغتنامه دهخدا آنرا «میوهای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوشطعم که چند نوع است» توصیف کرده است. در زبان انگلیسی «سیب» با واژگان appleو pippinمترادف و هم معناست. واژه «عین»(2،3) نیز که در این مصراع خودنمایی می کند، جهت تاکید بیشتر بر موکّد آمده و از ریشه عربی به معنای «ذات» آمده است، که در فارسی با تعابیری چون: «مانندی»، «هم زادی» و «شباهت» یکسان و مترادف است و کنایه از تشابه می باشد. تشبیه در این مصراع واضح است و خود کلمه«عین» نیز به تصریح صاحب فرهنگ عمید «مَجاز» می باشد. ترکیب«مشت جهان باز شدن»(1،4) ترکیبی استعاره-کنایی می باشد که با «باز» دوّم جنبه تاکیدی نیز به خود گرفته است. البتّه واژه «مُشت» خود مجاز نیز هست. صاحب فرهنگ آنندراج واژه «مشت» را «ماخوذ از مُشتن به معنی مالیدن و سرشتن» دانسته است، و آن را «پنج انگشت دست فراهم آورده» خوانده است. نیز محمد معین در حاشیه خود بر برهان قاطع ریشه های مختلف این کلمه رابه این ترتیب ذکر کرده است: در پهلوی«موست»، در اوستایی «موشتی»(به اندازه یک قبضه)، هندی باستان «موشتی»، مازندرانی«میس»، افغانی«موشت» و«موت »، بلوچی دخیل «موشت»، در لهجه وخی«موست»، سریکلی«موت»، ارمنی«مشتیک»(دسته، بسته)، پهلوی قدیم «موشتیک»، کردی «میست»، کردی دخیل«موشت».البتّه؛ به تصریح دهخدا ترکیب کنایی-استعاریِ«مشت کسی را بازکردن»، یعنی؛ «راز او رافاش کردن، راز او را آشکار کردن، دروغ او را افشا کردن، کسی را با نمودن اعمال پنهانیش خجل کردن و نیز بُطلان دعوی او را آشکار کردن». ترکیب دیگری که در مصرع دوّم مهمّ است «ترفند زدن»(2،4) است. این ترکیب تاثیر لهجه هراتیِ شاعر را در شعرش مشهود می سازد. محمد معین در حاشیه برهان قاطع اینگونه ریشه تاریخی این واژه را نقل می کند: در اوستایی «ترپ»(ترفیات=دزدیدن)، در پهلوی«ترفتینیتن»(به حیله ربودن)، در هندی باستان «ترپ» و«تراپته»(انتقال یافتن، تغییر دادن)، «تره پو» در یونانی، در فارسی«ترب»(حیله و مکر). چنانکه حکیم عنصریِ بَلخی گفته است: «یکی مهره باز است گیتی که دیو/ندارد به ترفند او هیچ تیو». صاحب فرهنگ عمید نیز این کلمه را «صفت» خوانده است، که در قدیم به معنایِ «بیهوده» بکار می رفته است. چنانکه فرّخی سیستانی سروده است: «با هنرِ او همه هنرها یافه/با سخن او همه سخنها ترفند». در مصرع نخست(1،5) اصطلاح کنایی«نان در انبان نهادن» را مشاهده می کنیم، که مولف لغتنامه دهخدا به نقل از آنندراج «او(کسی) را تهیه اسباب سفر و تکلیف غربت کردن» و «او راروانه کردن، عذرش را خواستن، طردش کردن» توصیف کرده است، که معنای دوّم نزدیک تر به مضمون شعر است. نظامی گنجه ای در این باره گفته است: «نشستم تا همی خوانم نهادی/روَم چون نان در انبانم نهادی»، که «رفتن(روَم)» کاملاً با «نان در انبان نهادن» به معنای طردشدن و مسافرشدن تطابقِ معنایی دارد. دهخدا «نان در انبان کسی نهادن» را در امثال و حکم خویش(مجلّد 3،ص1405) نیز آورده است. البتّه در تذکره الاولیاء فریدالدین عطّار نیشابوری(به تصحیح محمّد استعلامی) که در باب«ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه» همچنین تمثیلی آمده است: «چون به شهر آمد، قرصی نان از دکانی بستد و می خورد - ماه رمضان بود-خلق چون چنان..... پس بایزید گفت: «آن جو، که از صحرا آورده ای و نان پخته و در انبان نهاده ای، آن جوی بود ...»، که در اینجا آماده شدن شیخِ بَسطام را برای سفر نشان می دهد. در مورد واژه «انبان» نیز باید گفت که دهخدا به نقل از فرهنگ آنندراج آورده است: « ظرف چرمی که در آن زاد نگه دارند» که امروزه به آن «توشه دان» نیز می گویند، و بعدها با اصطلاحاتی چون جامه دان، چمدان، ساک، کیف، بقچه و... نیز بکار می رفته است. نمونه شعری خوب آن بریده ای از شعر مولانا رضی الدّین آرتیمانی، یکی از بزرگترین مغنّی سرایان(ساقی نامه) ایران می باشد، که گفته: «با وجود معجز کلکت که آب ملک ازوست/امت موسی عصا را نان در انبان یافته». مصرع بعدی(2،5) نیز آماده کردن فرد برای مرگ و و نیز مهیّا کردن اسباب مرگ کسی ازطرف دیگر را نشان می دهد. امّا قبل از تمام کردن این بیت معنای «گُلقند»(بیت 5) را از دهخدا و به نقل از فرهنگ ناظم الاطبّاء نفیسی خواهیم آورد: «مربای گل سرخ که با قند ساخته باشند.». البتّه؛ دهخدا از صفحه 375 کتابی بنام «میزان الادویه» تالیف محمّدبن شیخ محمد سعید مفتی لکهنو(لکهنوی) نیز متن قابل توجّهی را بدین شرح آورده است: «نام اصلی گلشکری که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش، و آنرا گلشکر و گلنگبین نیز گویند.» قبل از خاتمه باید گفت ابیات بعد از اینها شرح چندانی ندارد، و فقط دو کلمه «هِلمَند(هَلمَند)»(بیت 6)و «دهان بند»(بیت 7) را به ترتیب توضیح می دهیم: «سیستان، که در متون اوستایی بدین صورت آمده است.» و نیز در دانشنامه ویکیپدیا «هلمند» را اینگونه توصیف کرده است: « هلمند بزرگترین ولایت از ولایتهای افغانستان به شمار میرود که در جُنوبِغربی افغانستان قرار دارد و از جنوب با پاکستان همسایهاست.این ولایت ۱٬۴۴۱٬۷۶۹ نفر جمعیت و ۵۸٬۵۸۴ کیلومتر مربع مساحت دارد که پشتونها اکثریت جمعیت را شامل میشوند.۹۲٪ مردم این ولایت به زبان پشتو و ۸٪ دیگر به زبانهای فارسی و بلوچی صحبت می کنند.». امّا «دهان بند» که از فرهنگ حسنِ عمید نقل می کنیم: «آنچه جلو دهان ببندند، پوزبند که به دهان حیوانات بزنند. {مجاز}چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند.» که در این صورت «دهان بند زدن» نیز کنایه از خفه کردنِ صدا و ساکت کردن معترضی را می رساند.
نتیجه گیری
بررسی درونمایهی غزل فارسی به عنوان معتبرترین قالب شعری در سالهای پس از انقلاب اسلامی، مستلزم شناخت و معرفی چهرههای شاخص غزل معاصر است. افرادی مانند: قیصر امینپور، محمدعلی بهمنی، علیرضا قزوه، حسین منزوی، ساعد باقری، سلمان هراتی و محمدرضا شفیعی کدکنی و... که به موضوعات و مضامین عالی از قبیل این مضامین پرداخته اند: 1-مضامین عاشقانه(عشق و معشوق)، 2-عرفان و مضامین عرفانی(تفسیر حالاتِ عارفانه)،3-اجتماع ومسایل اجتماعی(بازتابِ حوادث روزگارِ خود)، 4-ادبیات پایداری(حماسی-عرفانی)، 5-فرهنگ انتظار(مهدویّت)، 6-خودشناسی(فردیّت یابی)، 7-حسرت سرودههای شاعران معاصر: که بازتابی از اندوه درونی آنها در شعر است و درصد قابل توجهی از اشعار فارسی معاصر را به خود اختصاص داده است.(رئیسی، 1389: 1)
ما از بررسی شعر این دو شاعر-یعنی محمّدعلی بهمنی و محمّدکاظم کاظمی- نتیجه می گیریم؛ شعرایی چون محمدعلی بهمنی که از پایه گذاران غزل نئوکلاسیک (غزل نو کلاسیک) هستند، شعر را چون موجودی جاندار می نگرند که شکل و قالب، لباسهای آن را تشکیل و به آن شخصیت می دهد. آنها قالب را سدّی برای سرودن شعر می دانند؛ چون قالب یعنی محدودیّت، و هنر را نمی توان محدود کرد. به عبارتِ دیگر در دیدگاه محمدعلی بهمنی، غزل یک شکل(قالب) است که می تواند با روزگار خود و با شرایط جدید تغییر کند . امّا محمّدکاظمِ کاظمی، نظری متفاوت با رایِ بهمنی دارد. او غزل را پُرکاربردترین و پُرقابلیّت ترین قالبِ شعری می داند، که باعث جذب مخاطب میشود. او قالب را برای غزل- برعکس بهمنی- محدودیّت نمی داند، بلکه این ویژگی را باعث تنوّع زبانی می داند. کاظمی تنها عامل موفّقیت شاعران امروزی را پیشی گرفتن بر شاعران پیشکسوت و وسعت دادن به دامنه معانی و ترکیبات می داند، و تاثیرپذیری سبک هایی چون خراسانی و عراقی را بسیار تاثیرگذار در شعرِ معاصر(پایداری، مقاوت و انقلاب) می داند، در حالی که بهمنی سبک هندی و ترکیب آن را با سبک نیمایی-و به قولِ خودش نئوکلاسیک- را عاملی برای جذب مخاطب می داند. بهمنی از جمله حامیان «منِ شخصی» است، امّا کاظمی با نظرش موافق نیست و شعر شاعران-به ویژه شاعران جوان امروزی را-ترکیبی از «منِ شخصی» و «منِ اجتماعی» می داند، چناکه خود نیز «منِ اجتماعی» را بیشتر بکار گرفته است. در شعر معاصر به ویژه افرادی مانند بهمنی، معشوق-یا شاید هم معشوقه- بیشتر آسمانی است و انگار که شاعر دردِ دل های خود را با معبودش و یا معشوقش که در آسمان هاست می کند، امّا در شعر کاظمی که هم مایه پایداری، مقاوت و نوعی انقلابِ دورنی دارد، معشوقه ای وجود ندارد، و معشوق او فقط مردمان شهر و کشورش هستند، و او خود را و شعرش را سدّی برای محافظت از حریم آنها و حرمتِ ناموسش و نیز دفاعِ خالصانه از فرهنگ و زبانش می داند. در شعر کاظمی ما با «عقل گرایی»-مقابل «حس گرایی» در شعر بهمنی- و، «وحدت شخصیّت»-مقابل کثرت درشعر بهمنی- موجه هستیم، یعنی شاعر هیچ چیزی را برای وارد کردن تیزیِ نقدهایش نمی بیند، یعنی او با اینکه نسبت به مردم نوعی حسّ عطوفت و مهرورزی دارد، امّا همه چیز را با عقلش مقایسه می کند، و هیچگاه اجازه پای گذاشتن «حس» را به عرصه فکری اش نمی دهد. همچنین او در تمامی شعرهایش «عاقل» است، و دوست نمی دارد که چهره ای حسّی را به خود بگیرد، زیرا مطمئنّ است که عقل بالاتر از احساس است. امّا در شعر بهمنی که به نوعی تاثیر گرفته از سبکِ نیمایی است، او وقایع و حوادث روزگار خویش را احساسی می نگرد، و فکر می کند که با همدردی احساسی-نه هم زبانیِ عقلی- بهتر می توان بر مشکلات فائق آمد. امّا بهمنی در بعضی مواقع نیز شخصیّت عُقَلائی به خود می گیرد، و در جایگاه یک فیلسوف،متکلّم ویا حتّی سیاستمدار به مسائل می نگرد،واین ویژگی شعر وی متاثّر از سبکِ هندی(اصفهانی) می باشد.
اصل کلام اینکه؛ اگر چه صحیح نیست با حضور پُررنگ و کم نظیر شعرایی چون: هوشنگ ابتهاج، سیمینِ بهبَهانی، حسین مُنزوی و... در عرصه ادبیّات کلاسیک به ویژه غزلِ فارسی-یا بهر بگوئیم ایرانی- از بهمنی و کاظمی نامی برده شود، امّا از آن جهت که این دو، در دوعرصه مهمّ ادبی یعنی؛ غزلِ نیمائی و فُرمالیسم فارسی پیشگام بوده و تلاش خود را برای اعتلا و ایستایی هر چه بیشتر زبان فارسی کرده اند، ذکرِ نامشان در خیل خوبان جائز، و از نظر تاثیر و نقش شعر این دو بر شکل گیری موج ادبیّات مقاوت و پایداری-به ویژه محمّدکاظمِ کاظمی- حائزِ اهمّیت است. پایان. «والسّلام علی من التبع الهُدی»
***
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشق بازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر «نقدِ جان» توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین «تخیّل» بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد «معانی» گوی «بیان» توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
«حافظ» به حقِّ قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
منابع و مآخذ
1) بهمنی، محمدعلی.(1392)، غزل زندگی کنیم: گزیده غزل، شهرستان ادب، اول، تهران.
2) ثروتیان، بهروز.(1389)، لذت بهتزدگی در شعر محمدعلی بهمنی، شانی، اوّل، تهران.
3) رئیسی، حجت الله.(1389)، «نقد و بررسی محتوای غزل پس از انقلاب اسلامی»، پایاننامه کارشناسی ارشد . وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، دانشگاه شهرکرد - دانشکده ادبیات و علوم انسانی، استاد راهنما: سید جمال الدین مرتضوی | استاد مشاور: سید کاظم موسوی.
4) رستمی، محمّد.(1391)، «چه گفتن، همراه چگونه گفتن:نقدی بر مجموعه آثار محمدکاظم کاظمی»، ماهنامه اقلیم نقد، شماره اول، تیرماه، تهران.
5) دهخدا، علی اکبر.(1386)، فرهنگ متوسّط دهخدا، سیدجعفر شهیدی(زیرنظر)، ایرج مهرکی(به اهتمام)، اکرم سلطانی(به اهتمام)، غلامرضا ستوده(به اهتمام) موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران.
6) سلیمانی، حمیدرضا.(1392)، «ته مانده های سبک هندی در غزل معاصر، با تکیه بر اشعار محمدعلی بهمنی»، وبگاه شخصی (http://liking.blogfa.com)- (در مجلّه یا مجموعه مقالات یافت نشد).
7) صنوبری، حسن.(1392)، «درآمدی بر شعرِ محمدکاظم کاظمی»، موسّسه فرهنگی-هنری شهرستان ادب، تهران.
8) عمید، حسن.(1389)، فرهنگ عمید، نشر گلی، اوّل، تهران.
9) فروتن، محمدرضا. «مضمون در شعر محمدعلی بهمنی»، کیهان فرهنگی » خرداد و تیر 1388، شماره 272.
10) فروتن، محمدرضا. «مضمون در شعر محمدعلی بهمنی»، روزنامه ایران، شماره ی ٣٢٨٦، ٢٧ مهر ١٣٨٤.
11) کاظمی، محمدکاظم.(1390)، قصه سنگ و خشت: گزینه شعر، کتاب نیستان. اول، تهران.
12) معین، محمّد.(1378)، فرهنگ فارسی معین، فرهنگ نما، چاپ سوم، تهران.
13) موسوی، سیّدمهدی.(1385)، «جستاری در غزل امروز»، فصلنامه شعر، پاییز 1392، شماره 70.
14) نوشمند، محمدرضا.(1388)، «بررسی چند غزل از محمد علی بهمنی در جستجوی ویژگی هایی از غزل امروز»، اوّل، تهران.
15) هراتی، سلمان.(1386)، آب در سماور کُهنه: مجموعه اشعار سلمان هراتی، موسسه نمایشگاههای فرهنگی ایران، تکا، تهران.
16) روزنامه ایران - شماره 5449 - شنبه 9 شهریور 1392 - صفحه 12 ( شعر و ادب).