سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

دانشجوی دکتری ادبیات دانشگاه تهران، شاعر آیینی و مدرّس دانشگاه

سرای نگارین

hadidehghanian4@gmail.com

اتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ‏ صَغْیِرٌ
وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر

****

(ای انسان!)
آیا خود را
جرمی کوچک می‌پنداری؟
حال آن‌که
جهان بزرگ‌تری
در تو نهاده شده است.


*حضرت امیر(ع)*

آخرین نظرات

فرهنگِ گوشزد در ادبِ فارسی

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ب.ظ

فرهنگِ گوشزد در ادبِ فارسی

هادی دهقانیان نصرآبادی

 

چکیده

یکی از ابزارهای مورد استفاده استادان سخن در طولِ تاریخ«گوشزد کردن» بوده است. و گوشزد، سخنی است که از طرف شخصی به شخصی دیگر منتقل شود، تا اینکه در اوقات مختلف زندگی خویش بکار گیرد. بعضی تذکار و گوشزد کردن را، همان پندگرفتن و اندرز دادن دانسته اند. و غایتِ شعرا و ادیبان از این کار، یعنی؛ گوشزد کردن، پند و اندرز دادن می باشد، هر چند که در قالب هجو و هزل یا مدح و ستایش بیان شود. در این نوشتار سعی بر این شده است که به این سوال پاسخ داده شود که «استادان ادبِ فارسی از چه راه هایی فرد را گوشزد می کرده اند که در وی اثر کند؟». ممکن است که این کار با شیوه هایی چون تغییر لفظ و معنی و یا تفاوت اداکردن کلمات و چگونگی کاربرد آنها در جمله باشد. نویسنده در این مقاله کوشش کرده است که به این پرسش ها پاسخ داده و روش های بکاررفته در متون نظم و نثر فارسی را بصورت گزینش شده و صحیح برگیرد و به منظر مخاطبان خود قرار دهد.

 

واژگان کلیدی: گوشزد، شعرا و ادبا، راه ها و روش ها، تاثیر و اقناع، مخاطب

فرهنگِ «گوشزد» در ادبِ فارسی

هادی دهقانیانِ نصرآبادی

 

دهخدا به نقل از برهانِ قاطع می نویسد:«گوشزد، کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری آید.»(خلف،1376: ). در آیه 73 سوره مبارک فرقان، واژه «ذُکِّروا» در معنای گوشزد کردن آمده است: «وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا»{=و کسانى که هر گاه آیات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، کر و کور روى آن نمى افتند.(مکارم،1388)}. البتّه بعضی از فرهنگ ها و لغتنامه ها«گوشزد کردن» را به یادآوری تعبیر، و با اسمِ مصدر خواندنِ واژه«گوشزد» آن را«گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او» (عمید،1389)تعریف کرده اند. واژه های گوشزد و گوشزد کردن در ادبِ انگلیسی بهcautionوmentionوstate (آریان پور،1388) تعبیر شده اند. البتّه واژه نخست با معانی مختلفِ دیگری از قبیلِ: «احتیاط، پیش بینى، هوشیارى، وثیقه، ضامن، هوشیار کردن واخطار کردن به کسی» قرابتِ معنایی داشته،و امروزه به معانیِ مذکور در فرهنگ هایِ مختلف، و نیز ترجمه های نویسندگانِ معاصر به کار رفته است.فرهنگ مترادف و متّضاد،گوشزد کردن را، با «تذکّردادن و تفهیم و خاطرنشان کردن»،(خداپرستی،1376: 1077)مترادف دانسته است، که معنای اوّل کاملاً با معنای لفظی «ذُکِّروا» مطابقت دارد. شواهدی را در منابع ادبیِ فارسی مشاهده می کنیم، که «ذِکر» و «گوشزد» را با «پَند»{گرفتن، دادن}نزدیکی داده اند، یعنی؛تذکار و گوشزد کردن را، همان پندگرفتن و اندرز دادن دانسته اند. هاتفِ اصفهانی در یکی از مطایباتِ خویش با بیانِ این بیت که:

بیـــــار وعده خلافــم گـــر اتفاق افتاد

نخست گوشزدش این پیام خواهم کرد

گوشزد کردنِ مطلبی یا مسئله ای را  به شخصی می رساند،  و چنین می گوید که فلان مطلبی را در شام یا صبح گاهان به تو خواهم گفت، و اگر به گوشِ دل نسپُری تو را هجو و هزل خواهم گفت، و آن مطلب این است:

خدا گواست گر آنچه که گفته‌ام نکنی

ز حرفِ تلخ، تو را تلخکام خواهم کرد

ز هزل، شربت زهرت بکام خواهم ریخت

ز هجو، جرعهِ خونت به کام خواهم کرد

همین، نه هجوِ تو بی‌آبروی خواهم گفت

 که قصدِ جانِ تو بی‌ننگ ونام خواهم کرد

(دستگردی، 1388)   

 

و شاعر پس از این همه تهدید و تحذیر، او را به این شرط که به زودیِ زود خواسته او را برآورده سازد، «ز هجو، تیغِ زبان در نیام خواهم کرد».  این قطعهِ شعر در نهایت حلاوت و زیبایی، حاوی تهدید بسیار بلیغ و ملیحی نیز است. این خود یکی از رسوم و ابزار شاعرِ مدّاح یا هجاگو و هزّال  و طنّاز می باشد که با بدست گرفتنِ تیغِ تیزِ «گوشزد»، ممدوحِ معروفِ خویش را مورد اصابتِ ضرباتِ خویش قرار می دهد، و در نهایت او را پند و اندرز می دهد. پس؛ غایتِ شعرا و ادیبان از این کار، یعنی؛ گوشزد کردن، پند و اندرز دادن می باشد، هر چند که در قالب هجو و هزل یا مدح و ستایش بیان شود. و چنانکه که گفته شد این سیاقِ بیانی دامنِ کسانی را خواهد گرفت که گوششان به حرفِ درست و حساب بدهکار نباشد.

ز نیت خودت آگــــاه ساز، تا من هم

ازین دو کار، بدانم کدام خواهم کرد

 

از دیگر شعرایی که معنایی خوب و تازه از«گوشزد» بیان کرده است، ملک الشّعرایِ بهار    می باشد، که در قالب قصیده ای بُلندبالا و محکم بانامِ «نفثه المصدور»، تاراجِ مغول و حمله ویران کننده آن کسانی که «در پیرهنشان اهرمن گشته نهان همباز تن» را بیان می کند، و با این بهانه دشمنان این نجدِ پارسی را در ذهنِ مخاطبِ خویش «تداعی» می نماید. جالب اینکه بهار واژه «گوشزد» را در قافیه بکار بُرده است و این گونه تداعی در ادبِ پارسی بی سابقه است. چنانکه«در کتابهای بدیع فارسی به تداعی معانی به عنوان یک آرایه توجه نشده و تنها دکتر شفیعیِ کدکنی از نقش قافیه در ایجاد تداعی معانی یاد کرده است، اما در غرب بویژه در داستان نویسی به روش «جریانِ سیالِ ذهن» به این موضوع پرداخته اند.».(احمد، 1388:چ).بهار با استادیِ تمام و با تکیه بر اسلوبِ کهنِ سبکِ خراسانی، مصراعی را از وثوق الدّوله{=حسنِ وُثوق، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسّلطنه و نوه پسری محمّدِ قوام‌الدّولهِ آشتیانی}وام می گیرد، و با کنار هم قرار دادنِ «الماسِ رومی» و «پولادِ هندی» و «صفحهِ دفتر» در پی گفتن مسئله یا طرحِ سوال بر می آید.

طبعِ «‌وثوق‌» پاک‌ جان، آن خواجهِ بسیاردان

شاید که این رازِ نهان، بهتر نماید گوشزَد

الماس رومی برکُند، پولاد هندی سرکُند

بر صفحهِ دفتر کُند،  پیدا یکی کان بَسَد

«بگذشت در حسرت مرا، بس ماه‌ها و سال‌ها»

تا مصرعی گویم کجا، با مصرعش پهلو زنَد

 

چنان که سابقاً نیز مطرح شد، هدفِ نویسنده یا شاعر یا آشنایِ با علومِ ادبی از«گوشزد کردن» اقناع مخاطب و کمک به سوق دادن وی به سویِ اهداف متعالیه و نیز برای رام ساختن و تحت تسلّط درآوردن می باشد. چنانکه بزرگانِ پند و موعظه می گویند، کاربرد اصلیِ «گوشزد کردن» این است که، جوشش ها و هیجان های بیجا را خاموش می‌نماید. این معانی آنجا ضرورت پیدا می‌کند که شَهَوات و احساسات، خود سرانه عمل می‌کنند،{و این پند و موعظه و «گوشزد» همچون آبی که بر آتش زنند}(مولّف،1393))،طوفان ها را فرو می‌نشاند وزمینه را برای حساب گری ودوراندیشی فراهم می‌کند.(مطهری، 1389: 193-189)

در دوره معاصر یکی دیگر از شعرایِ «گوشزد گرا» را داریم که در قالب مناظره های «گفتم، گفتیِ» خود با اعتراض به معشوق و اعمال نابخرادانهِ او در صدد اقناع و رهنمایی او بر می آید. این شاعر متعهّد که در اشعار خود بیشتر جنبه اعتراض به اوضاعِ اجتماعی را پیش گرفته است، سیمینِ بهبهانی» می باشد. سیمین و نیز هوشنگ ابتهاج، در دوران معاصر بیشتر بدلیل آفرینش های مُعجزه گونه، تعابیر و واژگان و ترکیب های نو، و ابداع اوزانِ شعریِ تازه، بیشتر مدّنظر محقّقان و مدبّران قرار گرفته اند. این شاعرِ عاشق امّا مُعترض در میانه یکی از غزلیات خویش چنین بیتی را گنجانده است، که بویِ تهدید و اعراض های همیشگی و گوشزدهایی تلخ و زننده را از خود مُتَساعد می سازد:

 

گفتی : اگر از کویِ خود ، روزی تـو را گویم برو؟

گفـتم کـه: صـد سـال دگــر امـروز و فـردا میکـنم

 

چنان که دیده می شود، شاعر حتّی فرصت این را هم به معشوق(معشوقه) خود نمی دهد که سوال خویش را مطرح کند. او در حینِ پرسش، حرفِ معشوق خود را قطع می کند و به او می گوید که در عشقق ثابت قدم است،یعنی؛اگر صدسال هم تقاضایِ او را ردّ کند،او فرصت از کف نمی دهد.

چنان که در طیّ این صفحات گذشت، شاعران و نویسندگان و عرفا و دیگر اقشار تحصیل کرده و متفاوت از اعضای معمولِ یک جامعه، از ابزار های گوناگونان و خواه غیر متعارفی برای تحصیل عقاید و خواسته هایِ خویش استفاده می کنند. یکی از این ابزارها، بکار بردن جملات به صورتِ شرطی و همراه با واژگانی چون: «گر، اگر، اگرکه، ار، شاید، که و...» می باشد. بهره گیری از این کلمات کوتاه ولی تاثیرگذار موجب می شود، که جملات به صورت اعجاب آوری تغییر و تحوّل نماید، چنانکه در بیت زیر:

بانوی مصر اگر کند صورت عشق را نهان

یـوسفِ خسته چـون کند پیرهن دریده را

 

بهار در این بیت به واقعه ای اشاره می کند که در قرآنِ کریم به صورت « قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلْفَیَا» بیان شده است. در این حادثه پیراهن یوسف به وسیله زلیخا از پُشت دریده می شود، و این خود دلیلی بر بی گناهی یوسف(ع) است. این واژگانِ کلیدی در سه جایِ قرآن به گونه هایی مختلف تکرار شده است که عبارت است از:

1- «وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا الْبَابِ...»{=و هر دو به سوى در دویدند (درحالى‌که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى‏کرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد و در این هنگام، آقاى آن زن را، دم در یافتند...}. واژه‌ی "قُدّ" به معنای پاره کردن و بریدن چیزی از درازا و طول است.(راغب،1412: 657) سیاق آیه نشان می­دهد که مسابقه‌ی یوسف و زلیخا برای رسیدن به در، بر خلاف اهداف یکدیگر بود. یوسف برای فرار از ورطه‌ی گناه به سوی در دوید و زلیخا جهت جلوگیری از خروج وی که این امر موجب پاره شدن پیراهن یوسف گردید.در پی دویدن یوسف و زلیخا، در باز شد؛ در همان حین همسر زلیخا (عزیز مصر) پشت در ایستاده بود. زلیخا برای اینکه خود را از این گناه تبرئه نماید، تمام تقصیر و گناه را به جانب یوسف انداخت و گفت: «کیفر کسى که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!»(رازی،1420،ج18: 444)یوسف که برده‌ی او و جوانی مجرد بود و همین امر موجب می­شد بیشتر در مظنه‌ی اتهام قرار بگیرد، به گناهکار بودن زلیخا و بی‌گناهی خودش زبان گشود.(مکارم، 1380،ج9: 385) به لطف خدا شاهدی از خاندان زلیخا در آنجا حضور داشت که از جانب خدا مأمور شد تا روشی را برای تشخیص گناهکار به آنها ارائه نماید و این داوری مورد پسند عزیز مصر قرار گرفت. این شاهد، بنا بر روایات اسلامی، کودکی در گهواره بود که به اذن خدای متعال لب به سخن گشود:(طباطبایی، 1416،ج11: 142){ادامه مطلب به شماره 2 ارجاع داده شده است.}

2- «وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن کاَنَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ وَ إِن کاَنَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ».(یوسف:26- 27).{=و در این هنگام، شاهدى از خانواده‌ی آن زن شهادت داد که: اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن زن راست مى‏گوید، و او از دروغگویان است و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى‏گوید، و او از راستگویان است.}.مفهوم کلام این است که اگر پیراهن از جلو پاره شده باشد، دال بر این است که تقاضا از طرف یوسف بوده و آن دو با هم مشاجره می­کرده­اند و آن زن برای دفاع از خود با او گلاویز شده بود؛ اما اگر از پشت پاره شده باشد، معلوم می­شود که تقاضا توسط زلیخا صورت گرفته و یوسف در حال فرار بوده، که وی پیراهن یوسف را از پشت کشیده و همین موجب پارگی آن شده است. :(طباطبایی، 1416،ج11: 142)

 

3- «فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ».(یوسف:28){هنگامى که (عزیز مصر) دید پیراهن او [یوسف‏] از پشت پاره شده، گفت: این از مکر و حیله‌ی شما زنان است که مکر و حیله‌ی شما زنان، عظیم است!}.عزیز مصر با دقت در نحوه‌ی پارگی پی برد که در این ماجرا همسر خودش گناهکار است،ولی برای اینکه از بی آبرویی همسرش جلوگیری شود،سعی نمود به نحوی به این قضیه خاتمه دهد؛.(مکارم، 1380،ج9: 386) در نتیجه با تهدید همسرش، یوسف راهی زندان شد.

در نمونه شعر بهار، استفاده از علامتِ شرطِ «اگر» نقش بسیار مهمّی را ایفا کرده است، چنانکه اگر این حرف را از میانِ جمله برداریم، ممکن است معنای جمله به کلّی عوض شود. «اگر» در بیتِ مزبور نقش پیشگیری دارد، یعنی؛ وقتی بانویِ مصر(زُلیخا) صورت خود را پنهان کند، دیگر خبری از پیراهن دریدن هم نیست. بارِ اصلی جمله بر دوشِ این واژهِ ساده(اگر) است، و شاید بدون وجود این حرف این قصّه ها هم پیش نمی آمد وبهار چنین بیتی و واقعه ای را به خاطرِ خویش تصویر نمی کرد. البتّه این تاثیر در بیت زیر، که بریده ای از «منقبت پیغمبر» از شاهنامهِ فردوسی می باشد مشهودتر است:

اگر چشم داری به دیگر سرای

بـه نزد نبـی و علـی گیـر جـای

 

چنان که مشاهده می شود، بازهم واژه «اگر» در این بیت جولان می دهد. شاعر به مخاطبش «گوشزد»می کند که«اگر»می خواهی راحت و آرام به آخرت رهسپار شوی،چاره ای جُز قبول رسالتِ محمد(ص)و، ولایتِ علی(ع) نداری.به اینگونه حروف که«دو عبارت یا دو واژه را به یکدیگر پیوند  می دهد»، «حرفِ ربط» می گویند.(دهخدا، 1390) از میان کثیر واژگان زبان فارسی، بعضی واژگان بیشتر به چشم می آیند و ما فقط با استفاده از معانی ظاهری آنها، از تحقیق در معانی باطنی می پرهیزیم، که یکی از آن دسته حروف ربط هستند، امّا در اینجا سخن بر حروفی است که ساختمان جمله نقش مهمّی را ایفا می کند، و شاعر یا نویسنده از این مخاطب اثر خویش را مورد نظر قرار داده و بوسیله این حروف وی را به مسیر درست هدایت می کند. این حروف که «امان نامه» مخاطب صاحب اثر را امضا می کند، حروف «تحذیر» نام دارد. چنانکه می دانیم؛ حروف تحذیر بر چند نوع تقسیم می شوند که خود نوشتاری سوا از این مقاله است و نویسنده مقاله سعی کرده است که مهمترین های این نوع را برشمارد. یکی از این «حروفِ امان نامه ای»، زینهار می باشد. فرهنگِ برهان زینهار را چنین معرّفی کرده است: «بمعنی زنهار است که پناه جستن و امان خواستن باشد». در اکثر فرهنگ های موجود فارسی به فارسی معانی دیگری ذکر شده است که همگی در یک مضمون مشترکند، و آن «امان» خواهی و پناه جستن است. با مراجعه به تحشیه استاد معین بر برهان این چنین برداشت      می شود که کلمه «زینهار» ریشه پهلوی داشته و معادل سُغدی آن «زینیه» می باشد. «اندرس آن را مرکّب از: «ازین هار» می داند، یعنی از این بپرهیز. مولر آنرا برابر اوستائی «زئنو-هاره»(سلاحِ حامی) می داند. هوبشمان گوید که «وجه اخیر به نظرِ من بهتر است...»(خلف، حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع). در بیشتر ابیاتی که دهخدا به عنوان شاهد ذکر کرده است، «زینهار» در نقش اسم عمل کرده مثلا:

                                            سپـاهِ تو در زینهارِ مَنَند

همه مهترانند و یار منند

                                                     

امّا آن وجه از کلمه «زینهار» که ما در این نوشتار با آن سروکار داریم، وجهِ قیدی(تاکیدی) و جنبه ثانویه آن یعنی صوت است. مثلاً در مصراع نخست این بیت ناصرِخسرو،که تبعیّت او را از فرقه اسماعیلیه و ارادت وی به فاطمیان مصر(باطنیه)کاملاً مشهود می سازد.

 از آتش نیابند زنهار کس

چو نایــند در زینهارِ علی

 

 

 

یا در این دو بیت که حافظ و خاقانی صریحاً هشدار می دهند:

 

دل خرابی می کند، دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان، جانِ من و جانِ شما

***

چنــد کُنی زینهار بر درِ ایّـــام

چون نپذیرد، زینـهار چه خیزد

 

امّا وجه دوّمین این واژه که «صوت» نام گرفت، در شعرهای حماسی تلئلوء بیشتری یافته، و شاعر با استفاده از این واژه علاوه بر تاکید، معنای پناه خواهی و«اَلاَمان»گویی را نیز منعکس ساخته است، چنانکه فردوسی در شاهکار حماسی خویش آورده است:

بِبَستند و بر پیل کردن بـار

خُروش آمد و نالهِ زینهـار

 

پس از متون و اشعار حِماسی، متون تاریخی و حِکَمی فارسی به ویژه «تاریخ بیهقی» و «کلیله و دمنه»، روشنگر اهمیّت استفاده از این واژگان در ساختار جملات بوده اند.{که در فرصت مناسب به این دو کتاب نیز می پردازیم.}بنابر احتیاط لازم نسبت به دوران اجتماعی نویسنده یعنی؛ بیهقی و هم زمانی با حکم فرمایی پادشاهان غزنوی(پدریان و پسریان) و همین طور اهمیّت دادن مصنّف کلیله و دمنه بهرامشامی یعنی؛ نصرالله منشی به تاثیر این کتاب بر نسل های پسینِ بشر و آگاهی وی نسبت به این موضوع، اینگونه می نماید که مردم در آن زمان نیز تحت تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی و حتّی فرهنگی جامعه بوده، و شاعران و نویسندگان سعی می کرده اند که به نسبتِ نادانیِ مردمِ معاصرِ خویش تحذیر کرده و آنان را به طرف صحیح سوق دهند، و این امکان پذیر نبوده است، الّا با بهره گیری از نثر آهنگین-بعضی متکلّف و بعضی مسجّع و روان- و شعرهای فلکلوریک و نیز تقلید از شاعران پیشین و نظیره گویی بر اشعار ایشان صورت می گرفته است و بیشتر جنبه پند و اندرز به خود می گرفته است، چنانکه سعدی گوید:

زنهار! پندِ من پدرانه است، گوش گیر؛

بیـــگانگی مورز که در دین بـــرادری

و چنین شد که ترکیباتی چون: «زنهاردار»، «زنهارداری»، «زنهارخواری»، «زنهاری»، «زنهارطلب»، «زنهارگیر»، «زنهاریدن»، «زنهارخواه»، «زنهار داده»، «زنهارنامه»، «زنهار دادن»، «زنهار کردن»، «زنهار داشتن»، «زنهار خوردن»، «زنهار شکستن» و... پدیده آمد. البتّه در مورد کلمه «زنهار» این را هم باید افزود که از زمان شروع تغییر این واژه در فرهنگ فارسی، به ترتیب از «تحذیر دادن»، «هُشدار دادن» و «پرهیزکردن» به «امان دادن»، «امانت دادن» و «عهد کردن» تغییر معنا یافته و در نهایت با مضامینی چون: «مراقب بودن»، «توجّه کردن» و «پیوستگی داشتن و مداومت» ارائه شد. برای شاهد بیتی از سنایی شاعر قرن ششم هجری در ادامه خواهد آمد:

زینَهاری دارم اندر گـــردنت

زینهار!ای بت بران زنهار باش

 

«زنهار باش» در مصرع دوّم این شعر در معنای «مداومت داشتن» و «مراقبتِ همیشگی» آمده است، و واژه «زینهاری» فرد پناه آورده و مهلت طلب باشد. و امّا نمونه دوّم که از دیوان ارزقیِ هِرَوی(هَری) و فرّخی سیستانی برگرفته شده است، و در این زمینه «شاهکار»ست:

کس به زِنهاریِ خویش اندر، زنهار نخورد

زینَهاریست دلــم نزد تــــــو ای مَه زنهار!

 

برای توضیح باید گفت که «زنهاری» کسی است که تحت حمایت کسی درآید و جمع آن را «زنهاریان» گویند، و مصدر آن «زنهاریدن» است. امّا «زنهارخوردن»(زنهارخواری) معنایی کاملاً متفاوت دارد. این کلمه که متضاد «زنهارداری» است به معنای پیمان شکنی، بی وفایی و خیانت در امانت بکار رفته است. «زینهاری» مصدرِ «زنهار» و حاصلِ مصدر «زنهاری» است و در معنای پناه جستن و امان متداول است، و در پایان «زنهار!»-همراه با نشانه تحذیر و هُشدار- همان وجه قیدی این کلمات بوده و در معانی ای چون: مُهلت، امان، پناه و... بکار رفته است.

نکته قابل توجّه در اینجا مرکّب بودن کلمه «زنهار»(زینهار) است. چنان که از حواشی معین برهانِ قاطع معلوم شد، این کلمه مختصر  و مخفّف «ازین-هار» است. یعنی اینکه «هار» فعل امر بوده است. ما در گفتارهای قبل گفتیم که «زینهار» در معنای پیوستگی، مداومت و توالی نیز بکار رفته است و از این شاید بتوان به این نتیجه رسید که: «هار»: در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه مروارید، گردن بند) از ریشه «هَرَه»{به معنای بردن، پوشیدن، گرفتن»} است و در زبان پشتو «هار» رشته مروارید بوده است» .

 

از آن قبل را کــردند هار مروارید

                                            که درِّ ضایع بودی، اگر نبودی هار(لغت فرس اسدی، 159-160)

 

اگر که بتوان به این قضیه تکیه کرد که «هار» در واژه «زینهار» فعل امر است و در زبان سنسکریت از «هار» به معنای رشته مروارید گرفته شده است-که آن هم از ماده «هَر» به معنای بُردن و جذب کردن که صفت گردن بند است- و نه به معنای دیوانگی حیوانات مخصوصاً سگ که مردم را بگیرد و مریض شوند، این معنا درست خواهد نمودکه «زینهار»(زنهار) یعنی؛ مداوت و مراقبت و در اَمان آمدن(بودن).

***

من دل به تو دادم که به زنهار بِداری

زنهـــار مخور بر دلِ زنهاریِ زنهــار

چنان که در مباحث پیشین آمد، این بیت از فرّخی سیستانی است و با توجّه به توضیحات ارائه شد در ذیل بیت برگزیده ارزقیِ هِرَوی، نویسنده مقاله ترجیح می دهد که به موضوعات دیگری-که از جهتی ارجحیّت دارد-بپردازد، چون که حافظ گفت: «وقت را غنیمت دان، آن قَدَر که بتوانی».

 

از دیگر مواردی که می توان به آن اشاره کرد، واژه «هان» می باشد. این واژه نیز جهت اطلاع رسانی و اعلانِ خطر بکار می رود. از معروف ترین موارد استفاده از این واژه، قصیده «ایوانِ مَدائن» خاقانیِ شروانی می باشد که در «هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری» سروده شده است. این گونه که در مراجع ادبی ماآمده است، خاقانی پس از بازگشت از سفر عتبات، در میانه راه به شمال عراق{که هم اکنون بدان نام یعنی؛ «مدائن» خوانده می شود} رفته و پس از بازدید از این بنای عظیم{که هم زمان با تولّد نبی اکرم(ص) شکاف برداشته و خراب شده است} این قصیده زیبا را سروده است. دهخدا در کتاب شریف خویش«لغت نامه» این کلمه را با نقل از برهانِ قاطع چنین گفته است: «کلمه تنبیه است، یعنی در محل آگاهانیدن و تاکید در کاری و امری به کار برند خواه به  طریق امر باشد و خواه به تصدیق  وجد». وی در معنای این کلمه باز به بُرهان و در کنارِ آن به فرهنگ ناظم الاطبّاءِ نفیسی رجوع کرده است: «امر به شتاب کردن، یعنی  بشتاب و جلد باش». و امّا خاقانی این واژه را در بیت زیر به بهترین شکل به کار بُرده است:

 

هان ای دلِ عبرت بـین، از دیده عِبَر کن هان!

ایـــوان مدائـــــِن را، آئـــــــینهِ عبــــرت دان

 

خاقانی «هانِ» دوّم را به جهت تاکید بر امر «به عبرت گرفتن» در این مصراع نشانده است. در بعضی مواقع نیز شاعر برای بیان تفریق بین ترکیبات چنین واژه ای را بکار می گیرد. برای نمونه خیّامی نیشابوری،که در مصرع چهارم رباعیِ خویش آرایه «تفریق» را بکار بسته است :

 

چون نیست حقیقت و یقین انــدر دست

نتــــوان به اُمیدِ شک همه عــمر نشست

هــان! تا ننهیم جام مــی از کف دست

در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست

 

یا در این ترکیب از محسنِ فیضِ کاشانی که شاعر با تکرار کردن واژه«هان» موسیقی سَماعیِ خوبی را در بیت ایجاد کرده است، که نهایتاً این تعریف را اثبات می کند: «شعر، تجلّیِ موسیقاییِ زبان است.».(شفیعیِ کدکنی، 1391: ص389)

ســـــــامان و سر را، در هم شکستی

بِگداختی تـن، بـا جـان چــه کردی؟

در هـــستیِ مـن، آتــش فـــکــندی

دَرنِه کجا شد،هـان هان چه کردی؟

 

این ابیات که بریده ای از یک غزل است، در بحر «متقاربِ مثمّنِ اَثلَم» سروده شده است، و وزن عروضیِ آن «فَع لُن فَعولُن فَع لُن فَعولُن» می باشد. «هر مصراع از این وزن شامل ده هجاست(8 بلند و 2 کوتاه). یکی از اوزانِ دُوری است و می شود آن را به: «مُستَفعِلاتُن مُستَفعِلاتُن» یا: «مُستَفعِلُن فَع مُستَفعِلُن فَع» نیز تقطیع کرد که با تقطیع اوّل «رجزِ مربّعِ مُرَفّل» و با تقطیع دوّم «رجزِ مُثَمّنِ(مرفوع اَحَذَّ حشو و عَروض)» و یا: «مُجتَثِّ مُثَمّنِ مَجحوف» نام می گیرد.»(مدرّسی، 1384: ص184). برای نمونه این ابیات از دیوانِ شمس و ترجیع بندِ ملک الشّعرای بهار بر همین وزن است:

 

خواهیم یارا، کِامشَب نَخُسبی

حـقِّ خدا را، کِامشَب نَخُسبی

***

یـــک چند مـــا را، غَــم رَهنِمون شد

جان یارِ غَم گشت، دل غرقِ خون شد

حرفِ تنبیهِ «هان» در بعضی موارد-و بدلیل تداخل واژگانِ عربی در زبانِ فارسی- به «ها» تبدیل شده است:

           از مَهرُخ من شدی خبر پرس

           هـا! مهرخ مهربانم این است

 

بطورِکلّی ها: «به معنی بنگر، ببین، بهوش باش و مانند اینها به کار میرود که در این  صورت از اصواتِ تنبیه و تحذیر به شمار میرود و ممکن است مخفف هان باشد، چنانکه صاحبِ نهج الادب در ذیل حروفِ تنبیه پس از ذکر هان آرد: «ها چون هادرویش و می تواند که ها بخصوصه مخفّفِ هان بود که هم برای این  معنی آید، چنانکه هادوری به معنی گدای مُبرَم یعنی شخصی که دوری از او بهتر است، در محل  تخصیص وآگاه  کردن مستعمل  شده اولاً بعد ازآن به معنی گدای مبرم آمده مَجازاً. اثیر اخسیکتی  گفته  :

معیشتی  نه  که  با عزت  و قناعت  آن

به هر دری نروم چون گدای  هادوری

 

و همچنین هادرویش نام دشت شده که در ترکستان است واگر گویند قلب است پس در اصل  دوری ها و درویش ها بوده می تواند شد، لیکن  نظائر آن در مستعلات دیده  نشد هرچند قلب در فارسی به انواع حدّی و شماری ندارد.».(دهخدا، 1385: ص3152) چنان که گفته شد در متون نظم و نثر با استفاده از مخفّف «هان یعنی «ها»، ترکیباتی جدیدی ساخته می شده است، که به احتمال بسیاری قویّ، بنابر بر تداخل لُغاتِ عربی در زبانِ فارسی این شکل ترکیبات ساخته شده اند، که مشهورترین نمونه آن شعری از مُلّا مِهرعَلی خوئی{هم زمان با ناصرالدین شاهِ قاجار و مسلّط به سه زبان فارسی، تُرکی و عربی}می باشد،که لُغتِ «ها» را در معنیِ اصلی(=عربی) آن در شعر خویش بکار گرفته است:

 

ها! علیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر

ربُّـــهُ فیـهِ تَجَلّی و ظَهَر

حُبُّــهُ مَبدَاُ خُـلدٍ و نَعیم

بُغـضُهُ مَنشَـاُ نـارٍ و سَقَر

 

= بهوش باش! علی بشر است،{و آنهم}چگونه بشری! خداوندگارش در وی هویدا گشته و پدید آمده است. مهر ورزیدن به او آغازِ بهشت و دسترس مال و ناز است،{و سزایِ}دشمن داشتنِ او زیستنگاهِ آتش و دوزخ است.

 

دهخدا ذیل واژه «تحذیر» و بیان آن در زبانِ عربی-به نقل از القواعدالجلیة وکشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم چنین نوشته است: «تحذیر آنست که مخاطب را به امری که  احتراز از آن  واجب است متوجّه کنند. احکام تحذیر: تحذیر یا با «ایاک»و فروع آنست و یا بدون آن. هر گاه با «ایاک» باشد محذرمنه پس از آن، بحال عطف یا غیر عطف آید و منصوب باشد و یاآنکه بوسیله «من »مجرورگردد و در هر سه حالت، فعلِ ناصب وجوبا مقدّر می شود؛ مانند: ایّاک والشّر، ایّاک الشّر، ایّاک من الشّر. و تقدیر در نخستین و دوّم اینست: اِحذرک و اِحذرُ الشّر، و در سوم : اِحذرک  من  الشّر. و اگر بی ایّاک باشد یا محذرمنه مکرّر می شود بحال غیر عطف یا آنکه بصورت  مفرد میماند و در هرحال محذرمنه منصوب است، مانند: الشّرُّ الشّرُّ، الشّرُّ والشّرُّ، الکذب. و تقدیر در آنها چنین  است : احذر الشر یا احذر الکذب .و در صورت تکرار و عطف، فعل ناصب وجوبا حذف  میشود و در باقی حذف بطور جواز است.هر گاه «ایاک» بر فعل درآید واجب است که پس از آن «مِن»(حرفِ جرّ) مقدر گردد و فعل  با «اَن» مصدری  مقرون  باشد مانند: اِیّاکَ اَن تَفعَل هذا؛ یعنی: ایّاکَ مِن فِعلَ  هذا.». (دهخدا، 1385: ص700)

 

بنابر اهمّیتی که در زبان فارسی برای «کلیله و دمنه» و «تاریخ بیهقی» قائل می شویم، بهتر است که با توضیحات گویا و مختصر در مورد اهمّیت این کتاب ها سخن خویش را شروع سازیم، و بیان چند نمونه از متونِ مذکور به سخنِ خویش خاتمه دهیم. شفیعی کدکنی در مقدّمه ارزشمند خویش بر کتاب «اسرارالتّوحید»{مجموعه ازگفتارها وحکایت های بی نظیر،از شیخ بوسعید ابی الخیر، به اهتمام محمّد بن منوّر} نوشته است: «بی گمان در طول تاریخ هزار و دویست ساله ادبیات فارسی دری، اگر بخواهیم سه کتاب از شاهکارهای نثر فارسی انتخاب کنیم، یکی از آن سه کتاب «اسرارالتّوحید» است. آن دو کتابِ دیگر به نظرِ من «تاریخ بیهقی» است و «تذکره الاولیاء»...(شفیعی کدکنی، اسرار التوحید، ج1: ص7). در مورد کلیله و دمنه نیز از همین جنس سخنان موجود است. چنانکه که مجتبی مینَویِ با اشاره به «ترجمهِ آزاد» نصرالله منشی از کلیله و دمنهِ اصلی، آن را کتابی«از برای فارسی زبانِ فهیم و فارسی دان و معانی شناسانِ فاضل»(منشی، 1387: ص15) می داند. مینوی هدف اصلی از تالیف این کتاب را این گونه بیان می کند: «و از آنجا که رغبتِ مردم از مطالهِ کتبِ عربی قاصر شده بوده است به خاطر او می گذرد که آن را به فارسی ترجمه کند. سخن را بسط دهد، اشارات را روشن بیان کند، به آیات و اخبار و ابیات و امثال بیاراید و معنی را موکّد کند، و خلاصه اینکه کتاب راکه زُبدهِ چند هزارساله است احیاءکند تا مردمان را از فواید آن محروم نمانند.». »(منشی، 1387: ص15). چنان که در منابع نثر فارسیِ ما آمده است، بیهقی نیز همچون نصرالله مُنشی «سعادتِ آن را داشته که دورانِ سلطنت» پادشاهان بزرگی را درک کند و به مرتبی «خواجه» یا «مُنشی» برسد. امّا تاسّف اینکه 4 مجلّد نخست این کتاب همزمان با دوران حکومت عبدالرّشید(به سال 441 ق) و گزارش هایِ پنهانیِ بیهقی از غلامی بنام تومان(نویان) به محضرِ سلطان ناپدید شد،و دلیل آن درگیریِ بین غلامِ مذکور و بیهقی بود که بر سرِ گزارش های بیهقی به سلطان صورت گرفت، و در نتیجه؛ با اجازهِ سلطان آن غلام خانه بیهقی را غارت کرد و تمامی نوشته ها و اسنادِ تاریخی را نابود ساخت. پس از این واقعه بیهقی در قلعه ای محبوس شد».){نوشته های مذکور بین سالهای 448 تا 450 یعنی دوسال تالیف شده بود.}(بیهقی، 1388: ص42.با تلخیص). چهار جلد نخستِ این کتاب-که به «تاریخِ مسعودی»نیز مشهور است-{در بعضی منابع با نام هایی چون: تاریخ ناصری، تاریخ آل محمود، جامع التّواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین، تاریخِ یمینی و تاریخ سالهای آلِ محمود. ر.ج تاریخ بیهقی، ج1: ص47}اسناد و مدارک و یادداشت های بیهقی در سالهای 421 تا 432 (=از درگذشت محمود تا پایان کار مسعود و اندکی هم از وقایع مربوط به خوارزم)را شامل می شود.

چنانکه گفتیم یکی از معانی «زینهار»(زنهار) به پناه آمدن است. در تاریخ بیهقی نیز قریب به اکثر کاربردهای این واژه همین معنا را به گوش می رساند. برای نمونه قسمتی از چاپِ مرحوم ادیب ذکر می شود: «با فوجی قوی سپاه درگاهی و تُرکمانانِ قزِل و بوقه و کوکتاش که در زینهارِ خدمت آمده بودند...». یا در این دو نمونه که معنای «تحذیر» و «آگاه سازی» و «دورباش» را به مخاطب مُنتقل می کند: «زینهار! تا بَدی نکنید و از بَدان دور باشید». «اُمید همگان به خواجهِ بزرگ است، زینهار! زینهار! تا این تدبیر خطا را به زودی دریابد و پوست باز کرده بنویسد». جالب توجه است که اصطلاح کنایی «پوست باز کرده» که امروزه بصورت «پوست کنده» مستعمل است، و آن «کنایه است از رُک، بی پرده، صریح، واضح، آشکارا، فاش، برمَلا و...»(دهخدا،1385: ص) می باشد. همچنین شاعری طنّاز و مطایبه گر بنام«بُرهانِ ابرقوهی» این اصطلاح را بالکنایه با شغلِ آرایشگران و سَرتراشان مربوط ساخته و چنین سروده است:

در حـقِ سـرتـراشِ این حـمّام

سخنِ راست بنــده می گـویم

می کَنَد پـوست از ســرِ مـردم

سخنِ پـوست کنده می گویم

 

در کتابِ شریفِ «کلیله و دمنه» نیز از این گونه نمونه ها فراوان دیده می شود. چنانکه آمده است: «امّا زینهار! تا این لفظ را به کسی نیاموزی»یا این نمونه که «زینهار! تا در ساختنِ توشهِ آخرتاخیر جایز نَشمُری». در متون تصنیف یا تالیف شدهِ پس از این کتابِ گران سنگ نیز، نویسندگان-به تقلید از کلیله و دمنه- بعضی عبارات و کنایات و ثماثیل را وام گرفته اند، به ویژه مولّف«سندبادنامه» که تحت تاثیر متن اصلی کلیله و دمنه و نیز ترجمهِ آزادِ نصرالله مُنشی بوده است. این نمونه یکی از آنهاست: «فردا که در شهر آیی، زینهار! با کسی سخن نگویی و داد و سِتَد نکنی...». یکی دیگر از این دست نمونه ها متن سَخته و زیبای«ترجمه فارسیِ تاریخِ طبری»، مشهور به«تاریخِ بلعمی» است. خواجه ابوالفضل بلعمی که بدلیل احاطت کامل بر دستور و سخنِ فارسی قصدِ ترجمانی این کتاب را درسَر می پروراند، متنِ عربی«تاریخِ طبری» را به بهترین شکل و دلکَش ترین صورت پرداخت، که نمونه ای از آن آورده می شود: «او نیز بگریست. گفت ای پدر این فرزند من به زینهار خدایِ تو سپارَم، او را از دُشمن نگاه دارد...». قدیمی تر و شگفت انگیزتر از متن تاریخ بلعمی و کلیله و دمنه، کتاب مشهور دیگریست که ابوبکر محمّد بن جعفر النَرشَخی(مت286- وف348)تالیف کرده است. این کتاب گرانبها «تاریخِ بُخارا» نام گرفته است. قسمتی از متن آن در ادامه می آید: «مرا هیچ اُمیدِ زندگانی نیست، اگر صلاح بینی دَستوری ده تا در پیش وزیر ابی علی یَحیَی بن خالد برمَکی شوم و این کودکان را به زینهار، به وی سپارم». البتّه در این جا نیز با کمی تغییر معنایی «به امانت گذاشتن» و «تحت کنَفِ کسی قرار دادن» را متبادر می گرداند. در متون دیگری نیز می توان اینگونه واژگان را جستجو کرد، فی المثل «اسکندرنامهِ منثور» که به تصحیح مرحوم سعیدِ نفیسی منتشرشده است. از این کتاب نیز نمونه ای می آوریم: «ای شاه پیشِ تو به زنهار آمدم... شاه جواب داد که زنهار است تُرا به خون و مال.». یا این نمونه: «گفت بَلی، دیشب دو سَوار از کافرتُرکان به هزیمت در اینجا آمدند و این جایگاهِ زنهار است و بامداد هر دو برفتند.». از دیگر شواهد مهمّ و معتبر فارسی که باید از آن ذکری شود، «ترجمه فارسی تاریخِ یمینی» است که از لحاظ پختگی نزدیک ترین متن به «تاریخ جهانگشا» و از لحاظ سادگی و زیبایی، یکی از متون قابلِ مقایسه با «تاریخِ بیهقی» است. نمونه ای از این متن نیز  آورده می شود: «با تیغ وکَفَن به زنهار باید رفتن، و در کَرَم وو رحمتِ او کوفتن.» و یا نمونه ای دیگر: «به زنهار بیرون آمد و خود را در سُمِ مَرکب سُلطان انداخت.». «زنهار» در تمامی شواهد و نمونه ها «مهلت»، «امان» و «پناه» معنا شده است. امّا از مهمترین متون کهنِ منثورِ فارسی که در قرن پنجم تصنیف شده است، کتاب شریفِ «قابوسنامه» یا «نصیحت نامه» می باشد، که در چهل و چهار باب توسّط قابوس بن وشمگیرِ زیاری(آل زیار) برای فرزندِ خویش گیلانشاه فرزند خویش تالیف کرده است. مرحوم نفیسی در مقدّمه بسیار وسیع و کامل خویش بر این کتاب، نامِ اصلی این کتاب را به استناد این جمله از مولّف که: «این نصیحت نامه و این کتابِ شریف را بر چهل و چهار باب نهادم...»، نام نخست کتاب را«نصیحت نامه» دانسته است، که بدلیل اشتهار کتاب به مولّفش«قابوس نامه» نام گرفته است.(نفیسی، 1320: ص31). امّا نمونه ای از این کتاب: «ولیکن اگر دشمنی از تو زِنهار خواهد، اگرچه سخت دشمن بود و با تو بدکردار باشد، او را زنهار ده و آن را غنیمت بزرگ شناس که گفته اند: چه مُرده و چه گریخته و چه به زنهار آمده.». در بعضی از متونِ کهن هچون مُجمَل التّواریخ والقِصَص که مولّفی ناشناس آن را تالیف کرده است، مصنّفان و نویسندگان«زنهار بجای آوردن» را با «وفایِ عهد کردن» همسان دانسته اند، چنانکه که در«مجمل التّواریخ و القصص» آمده است: «... مَلِکی در روم بِمُرد. به عهد او اندر پسری طفل داشت، او را وصیت کرد به یَزدجِرد(یزدگرد) که پادشاهی بر وی نگاه دارد... و چون پسرش بزرگ شد، زنهار بجای آورد.» و یا ابراهیمِ اسحاقِ شیرازی که در کتابِ شریفِ«قِصَصُ الاَنبیاء» واژه «زنهار» را در معنایِ تاکیدی و به صورت صوتِ«البتّه» بکار بسته است: «... با آفریدگارِ خویش برآمده ای و خویشتن به آتشِ دوزخ سِپُرده ای، زنهار زنهار و هزار زنهار از آن روزِ بزرگ بترس.». جای شگفت است که در کتب نقد عرفان و تصوّف نیز این دست نمونه ها به چشم می خورد، برای مثال کتاب«النَّقض» که انتقادهایی تند و گزنده نسبت به صوفیان نسبت داده است، و حتّی در مواردی افسوس می خورد که نمی تواند به آنها «مُرتد» و یا «مُلحد» و یا «رافضی» بگوید: «... امّا زنهارکه ایشان را رافضی نشاید خواندن». در پایان با بهره گیری از کتاب «گلستان» تصنیف شیخ اجلّ سعدیِ شیرازی به این قسمت از سخنانِ خویش پایان می دهم. سعدی در گلستان، باب چهارم(در فوایدِ خاموشی)، حکایت سیزدهم گوید:«... بیست دینارم می دهند که جایی دیگر روم و قبول نمی کنم. امیر بخندید وگفت زنهار نستانی که پنجاه دینار می شوند.».

 

حـالِ پُخته در نیابد هیچ خـــام

پس سخن کوتاه باید، والسّلام.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۷
هادی دهقانیان نصرآبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی