رساله ای جالب در آموزش اصول خوشنویسی
رسـاله
در تعلیـمِ اُصول خَـطّ
تالیف:
شمسالدّین محمّد فطابی تبریزی
به کوشش:
حجتالاسلام دکتر
سیّد محمودِ مرعشی نجفی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
امّا بعد حمد الله تعالی والصّلوة والسّلام علی البشر وشفیع المشفع یوم المحشر _صلّی الله علیه وعلی آله واصحابه وسلم تسلیماً کثیراً_ چنین گوید محرّر این رساله شمسالدّین محمّد الفطابی التبریزی که چون جمعی از بزرگزادگان برابر ضعیف تردّد میکردند، و تعلیم اصول خط، با هر یکی به قدر استعداد و فهم ایشان تقریر میکردم. تا به اندک مدّتی خطّ ایشان ترقّی مییافت، و از همسران سبقت میبردند، این فقیر التماس ایشان مبذول داشته، مختصری در اصول خط در کتابت آورد تا مبتدیان را فائده باشد، و منتهان را حجت. مشتمل بر یک مقدّمه و دو مقاله و خاتمه. والله الموقف والمعین.
و مقدّمه مشتمل بر سه فصل است:
فصل اوّل: در بیان فضیلت و شرف این علم
بدان که اوّل کسی که کتابت عربی کرد، ابراهیم(ع)بود. و بعد از طوفان نوح، در زمان اسماعیل(ع) خط یافتند، و بعضی میگویند که از ادریس(ع) یافتند. و در حدیث صحیح مروی است از رسول؟ص؟ قال: «من حسن کتابة بسم الله الرّحمن الرّحیم دخل الجنّة». وقیل «الخطّ نصف العلم». و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ کرّم الله وجه ـ فرموده است: «علیکم بحسن الخط، فإنّه من مفاتیح الرزق». و ایضاً فرموده است: «تعلّم قوام الخط باذا التأدیب فما الخطّ إزابته المتأدّب، فإن کنت ذا مال فخطّک زینة، وإن کنت محتاجاً فضل مکسب». وقیل «الخطّ الحسن للفقیر مال وللغنىّ جمال وللحکیم کمال». وقیل «حسن الخط لسان الید وبهجة الضمیر». وقیل «الکلام الحسن مصاید القلوب والخطّ الحسن نزهة العیون». وقیل «الخطّ أصل فى الروح وإن ظهرت بحواس الجسد». وقال أفلاطون: «الخطّ هندسة روحانیّة ظهر بآلة جسدانیّة».
فصل دوم: در ساختن مداد و دانستن ترکیب آن
بیت:
همسنگ دوده زاج است و همسنگ هر دو مازو
همسنگ هر سه صمغ است و آنگاه زور بازو
امّا کیفیّت عمل آن است که دوده را بگیرد و روغن را از او بستاند. و طریق روغن گرفتن آن است که دوده را در کاغذ پیچد، و آن کاغذ را در خمیر گیرد و در تنور گرم نهد، بر سرخشت پخته، چنانکه آن چیز پخته گردد. پس بیرون آرد و دوده از آن خمیر برآورده و در مازفن ریزد. بعد از آن صمغ عربی را در ظرفی کند، و آب بر وی ریزد آن مقدار که چون بگدازد به قوام عسل باشد. و بعد از آن باره صمغ حل شده در هاون ریزد بر سر دوده و آن صمغ را با دوده خمیر کند، و بسیار بکوبد. بعد از آن مازو را بشکند و به قدر ده مقدار از آب بر وی ریزد. و بعد از آن باره برگ خبا یک درم، و برگ موزد یک درم، وسمه نیم درم، و افتمو نیم درم، و آن مجموع بر سر مازو ریزد و یک شبانهروز بگذارد. و بعد از آن بر سر مالا مازو ریزد. آتش نهد و بجوشاند و تجربه کند تا چندان که آب مازو بر کاغذ نشف نکند. پس از آن آتش برگیرد و بیالاید به جامة نو، و بنهد تا صاف شود. و بعد از آن زاج قبروسی در آب اندازد تا حل شود، و آب زاج هم بپالاید و صافی کند، و بر آب مازو ریزد، و یک روز نگاه دارد. و بعد از آن آب زاج و مازو و صافش بگیرد، و پاره در هاون ریزد و بسیار سحق کند، و پارة نیل سرار در هاون اندازد با اندکی صبر. و باید که صد ساعت آن مداد را سحق کند کرده باشد، و تا یک هفته بلکه بیشتر سحق کند. و چون سحق به آخر رسد، قدری نمک هندی با نبات مصری اندکی بریزد در هاون، و آب زاج و مازو را اندک اندک بریزد و سحق کند، و تجربه کند در هر ساعت تا به حدّی که چون تجربه کند، سیاهی در کاغذ مطموس نماید. بعد از آن از هاون بیرون آورد، و به جامة حریر بیالاید. و بعد از آن نیم درم مشک و یک مثقال زعفران و یک قدر گلاب بریزد و حل کند. و بعد از آن در جامة والا بپالاید و بیفشارد. و مشک و زعفران صاف کند، و اندک اندک در مداد ریزد و کتابت کند، ان شاء الله تعالی خوب و روان خواهد بود. و ترکیب مداد ساختن همین است که بیان کرده شد.
فصل سوم: در معرفت قلم تراشیدن و دانستن قلم
بدان که بهترین قلم آن است که پخته باشد، و خام نباشد؛ امّا سوخته نباشد. و دانستن پختگی قلم آن است که سرخی او سیاهرنگ باشد، و سپیدی او سفید باشد. سفیدی که به زردی زند، و سنگی و محکم باشد. و اندرون او سفید باشد و رگههای وی راست باشد. و اگر رگههای او راست نباشد، کتابت لایق و پسندیده نمیآید. امّا درازی قلم باید که شانزده انگشت باشد یا دوازده. و سطبری قلم باید که مثل سره به ناسره باشد. و اگر قلم سبک و سیاه باشد، لایق کتابت نمیباشد. امّا در قلم تراشیدن باید که قلمتراش تیز باشد تا قلم تیز بتراشد و خط، تیز و صاف آید. و بعضی استادان را پرسیدهاند که از شاگردان کدام به مینویسند، گفتند: آن که قلمتراش او تیزتر باشد. و بدان که در قلم تراشیدن چهار چیز اصل است: فتح و فوق و شق و قط.
امّا فتح بر دو نوع است. اگر قلم سخت باشد، قلمتراش سخت فرو برد و اگر در سختی میانه باشد، کمتر فرو برد. امّا فوق آن است که قلم را راست کند و پهلوهای قلم بتراشد. امّا شق میباید که در میانة قلم کند، و طرفهای قلم را به حسب سختی و سستی تراش کند، و طرف وحشی اندک به قوّت تراشد. از طرف السی و شق نیز به حسب قلم متفاوت باشد؛ یعنی اگر قلم محکم باشد، شقّ بیشتر کند، و اگر میانه باشد کمتر کند.
امّا قط بر سه نوع است: جزم و محرّف و متوسّط. و بهترین آن است که متوسّط باشد، و نیک و بد قلم در کتابت توان دانستن، تا به کدام نوع کتابت خوبتر میآید، باید که همان نوع پیش گیرد و کتابت کند.
امّا چون قلمتراش بر قلم نهد تا قطّ قلم زند، باید که کارد را بر قلم نهد و انگشت ابهام را بر پشت کارد نهد، و قوّت کند تا سر قلم جست کند، چنانکه آوازی از وی شنود. و اگر آواز سر قلم نشنود، باز از سر گیرد و در یک بار قط کند ـ و آواز سر قلم در وقت قط کردن شنیدن از تیزی قلمتراش میباشد ـ ]وگرنه[ باید که قلمتراش تیز کند و قطّ قلم کند. و اگر قلم تیز نباشد از آن قلم کتابت نکند و آنچه کارد بر قلم نهادن میگویند آن است که از استادان شنیدهاند. و اگر استادان مخفی داشتهاند، باید که کتابت به قوّت استعداد و کثرت کتابت دریابد. پس هر مبتدی که این مقدار شنیده باشد، و دانستة او را در علم قلم تراشیدن کافی است. امّا در قلم گرفتن، سِرهاست و آن را در خاتمه گفته، ان شاء الله تعالی.
مقالة اوّل، مشتمل بر دو باب
باب اوّل: در معرفت وضع خط و اسماء خطوط
بدان که در قدیم الزّمان، خطّ معقل بوده است، و آن مجموع سطح است، و در وی هیچ دوری نمیباشد. و بهترین خطّ معقل آن است که سواد و بیاض او توان خواندن. و بعد از آن خطّ کوفی را وضع کردهاند. و بهترین کسی که آن خط نوشت، امیرالمؤمنین علی ـ کرّم الله وجهه و رضی الله عنه ـ بوده است. و در آن خط یک دانگ دور است، و باقی سطح. تا زمان علی ابن مقله ـ علیهالرّحمة ـ وی آن خط را بر دائره وضع کرد، و از طریق کوفی نگردانید و مردم را تعلیم داد. و اوّل کسی که این خطوط نیک دانست و به عمل درآورد چنانکه وضع کرده بودند، علی بن هلال بود که معروف است به ابن بوّاب، و هیچ آفریده از زمان او تا این زمان، بهتر از او کسی را ننوشتهاند. و در زمان معتصم، قبلة الکتّاب، شیخ جمالالدّین یاقوت ـ که غلام معتصم ظاهر گشت ـ که متابعت خطّ ابن بوّاب کرد و بدو رسانید. و بعد از آن در قلم تراشیدن و قطّ قلم زدن تغییری فرمود و استدلال کلام و ارشاد امیرالمؤمنین ـ رضی الله عنه ـ کرد که او فرموده است: «أطل حلقة القلم وأسمها وحرف القطّة وأتمّها فإن سمعت صلیلاً کصایل المشرقى وإ› فأعد القطّة» پس باید که قطّ قلم محرّف زنی تا نوک قلم تیز باشد و چون بر درج کتابت کنی در حرکت آید و تمایل کند و آوازی از او پدید آید چون آواز شمشیر مشرقی. و در زمان ابن بوّاب قطّ قلم جزم میزدند، بدان سبب کتابت ایشان لطیف و نازک نمیآمد؛ امّا چون یاقوت در قطّ قلم تغییری کرد، در خط نیز تغییری باز دیده آمد، از بهر آنکه خط تابع قلم است. اگر قلم خوب تراشیدی، خط نیز خوب مینویسی و اگر قلم به مراد نیست، هر چند که جدّ و جهد مینمایی کتابت نیکو نمیآید. پس بدین سبب خطّ یاقوت را بر خطّ ابن بوّاب ترجیح مینهند از جهت لطافت و نازکی، نه از جهت اصول و قاعده.
پس اصول آن است که ابن مقله وضع کرده است بر دائر و نقطه، و آن را بر شش نوع قسمت کرده است بر دایره و نقط. و آن را بر شش نوع قسمت کرده، و هر نوع را نامی نهاده مناسب، لفظاً و معنی. و اصل خط از نقطه گرفته چنانکه در باب دوم ذکر کرده آید. ان شاء الله تعالی.
امّا قسم اوّل را «محقّق» نام نهاده است، از بهر آنکه محقّق را یک دانگ و نیم دور است و باقی چهار دانگ و نیم سطح. و مشابهت به خطّ معقل و کوفی دارد از جهت سطحت، پس این قسم را مقدّم داشته است.
امّا قسم دو را «ثلث» نام نهاده است، از بهر آنکه دو دانگ او، و از بهر آنکه هر که این خط معلوم کرد، او ثلثی از خط معلوم کرد. پس اوّل محقّق را دانستن اولی است و دوم ثلث را؛ زیرا که ثلث تابع محقّق میشود. و «ریحان» ایضاً تابع محقّق میشود از بهر آنکه اصول محقّق و ریحان یکی است.
امّا «ریحان» را از جهت آن ریحان میگویند که رنگ و بوی ریحان دارد. و «نسخ» را نسخ از این جهت میگویند که بیشتر کتابت بر وی میشد. مثلاً کتابت کلام الله بیشتر به نسخ میشود، و کتابت کتب نیز میشود. پس بر این سبب دیگر خطها را ترک کردهاند، و بر خطّ نسخ اکتفا کرده، و خطّ نسخ بدین سبب ناسخ خطها شده است.
و قسم سیوم را «توقیع» نام نهادهاند از آن جهت ]که[ او را نصفی دور است و نصفی سطح. پس بدان توقیع، مشابهت به خطّ معقلی ندارد. و دیگر آنکه قضات، سجـ‹ت و توقیعات بر خطّ توقیع مینویسند.
و قسم چهارم «رقاع» میگویند، از بهر آنکه در آن وقت رقعهها بدین مینوشتند.
و پنجم و ششم که «ریحان» و «نسخ» است ذکر کرده شده است.
و بعضی اقسام خط را هفت گفتهاند و خطّ طومار را یک قسم گرفته، امّا در اصل وضع خط بر شش قسم کردهاند، و از جهات ستّ گرفتهاند. پس هرگاه که خطّی را از این خطوط به قلم قوی کتابت کردی «طومار» باشد، و اگر به قلم باریک کتابت کردی، «غبار» باشد. پس بدین دلیل خط بر هفت قسم باشد. بر هفت دیگر آنکه اقسام خط بر اختلاف قلم وضع کنیم اقسام خط در عدد و حد نتوان دانست پس معلوم میشود که اقسام خط بیش از شش نیست، و هر یکی را اصولی نهادهاند که بدان اصول خطوط دیگر ممتاز میشود، چنانکه ذکر کرده آید ان شاء الله تعالی، والله اعلم.
باب دوم: در ذکر اصول خط
و ذکر هر حدّی از حدود مفردات بر طریقة علی بن مقله، و مجموع اصول و فروع خط را یاقوت در یک بیت، بر سبیل اجمال گفته است:
اصولٌ وترکیب کراسٌ ونسبةٌ
صعودٌ وتشهیهٌ نزولٌ وارسالٌ
و علی ـ رضی الله عنه ـ فرموده است: «إعلم أنّ حسن الخط مخفى فى تعلیم الأستاد وقوامه فى کثرة المشق وترکیب المرکّبات وبقاؤه علی المسلم فى ترک المنهیّات ومحافظة الصّلوات وأصله فى معرفة المفردات». پس باید که اوّل مفردات بیان کرده شود، و بعد از آن در مرکّبات شروع کنیم. بدان که اصل خط نقطه است. از بهر آنکه هرگاه که دو نقطه یا سه نقطه که با هم بنویسی خط شود. پس بدین سبب حدّ حروف مفردات را به نقطه بیان خواهیم کرد.
الف: بدان «الف» محقّق هشت نقطه است و تا نه جائز داشتهاند؛ امّا میگویند که در ساختن و کشیدن الف میباید که سه حرکت در او باشد، و این خطاست. از بهر آنکه ایشان گردش قلم را حرکت دانستهاند، پس حرکت و گردش در قلم راندن واقع میشود نه در الف. زیرا که چون الف در کاغذ کشیدی هیچ حرکت از الف احساس نمیتوان کرد؛ امّا در حالت کشیدن این حرکات در قلم راندن ظاهر میگردد. از بهر آنکه چون قلم بر کاغذ نهادی که الف کشی میباید که قطّ قلم تمام تمام بر کاغذ نهی، و چهار دانگ الف به تمام قلم بکشی، و بعد از آن قلم را در کشیدن محرف گردانی، چنانکه تا چهار دانگ قلم بیش بر کاغذ نباشد، قیاساً بعد از آن تا آخر الف بیش از دو دانگ قلم بر کاغذ نباشد. و حرکاتی که در الف میگویند این است که ذکر کرده شد.
ب: امّا سر «باء» میباید که یک نقطة طولانی باشد و قد میباید که شش نقطه، تا هفت و هشت جائز داشتهاند. به غیر از شمره و اگر شش نقطه زاید شود، شمره نباید ساختن، پس حدّ باء دانسته شد.
ج: پنج نقطه است با طرّه و تا شش نیز جایز دانستهاند. و دایرة «جیم» میباید که مشابه نیم بیضة مرغ باشد. و دایره میباید که از سر جیم زاید نباشد، تا اگر خطّی از سر جیم به زیر کشی به دایر جیم نرسد، و اگر رسد درنگذرد. و طول دایره میباید که به قدر الف باشد. و اتّصال سر جیم با دایره میباید که دو دانگ باشد، و تا نیمه نیز جایز داشتهاند؛ امّا اگر عکس باشد، روا نباشد. و در مرکّب نیز همین قاعده است که ذکر کرده شد.
د: میباید که طول بالاش چهار نقطه باشد، و تا پنج نیز جایز داشتهاند. و طرف زیر «دال» میباید که نیم نقطه از طرف بالای دال زاید باشد. و بیاض میان این دو طرف میباید که پنج نقطه یا شش نقطه بیش نباشد، یا اگر از این طرف خطّی بدان طرف کشند، مثلّثی متساوی الأضلاع باشد.
ر: امّا باید که سر «راء» سه نقطه باشد. و قدّ راء میباید که چند ]برابر[ سر راء باشد، به غیر از باریکی که در ارسال میشود که آن را شمرة ارسال میگویند. و اگر شمره را دور دادهاند، قدّ راء میباید که پنج نقطه باشد یا کمتر. پس حدّ راء معلوم شد.
س: امّا «سین» میباید که سر دندانهاش به قدر یک نقطه باشد، و بیاض میان دندانههای سین بیاض اوّل یک نقطه باشد، و بیاض دوم دندانة سین به قدر یک نقطه باشد، و دندانههای سین مانند دندانههای ارّه باشد، و خطّی که از دندانة سیوم سین به زیر میکشی، میباید که به قدر سه نقطه باشد. و در محقّق و در ثلث، به قدر چهار نقطه و درازی به قدر شش نقطه و یا هفت نقطه، به غیر آن شمره و اگر ارسال کرده باشد، میباید که اگر سر ارسال تا زاویة بدن خطّی بکشند، مانند قوسی پدید آید، و این خط را ارسال قوسی گویند. و در همة خطها هرگاه که سین را با غیر از سین، به غیر از باء و فاء ارسال کنند، میباید که بدین طریق باشد.
ص: امّا سر «صاد» میباید که چهار دانگ راست باشد، و دو دانگ دور. و زیر صاد هم بر آن طریق باشد، دو دانگ دور چهار دانگ راست. امّا بیاض سر صاد میباید که به قدر دو نقطه باشد. و تن صاد مثل تن سین باشد در عرض و طول. و سر صاد باید که مانند بادام باشد.
ط: امّا الف «طاء» میباید که شش نقطه باشد، و اعتماد بر جانب راست کرده باشد. و سر طاء میباید که نیمة راست میل بالا کرده باشد، و نیمة چپ میل به زیر کند. چنانکه اگر خطّ زیر طاء را بکشی، بیاض طاء مثل استره باشد، و یک نقطه و نیم میباید که از الف طاء بگذرد و تا دو نقطه جایز داشتهاند و باید که بلندی بیاض طاء کمتر از بیاض صاد باشد.
ع: امّا «عین» مرکّب است از سه ضلع. ضلع اوّل میباید که مانند هلال نو باشد، و ضلع دوم میباید که به قدر سر راء باشد، و ضلع سیوم میباید که به یک نقطه از ضلع دوم زاید باشد. و دایرة عین مثل دایرة جیم باشد، و ضلع سیوم باید که با دایره متّصل باشد.
ف: امّا سر «فاء» میباید که مثلّث مدوّر باشد، و بیاض فاء مثل امرود باشد، و گردن فاء یک نقطه باشد، و درازی مثل قد باء باشد.
ق: امّا سر «قاف» مثل سر فاء است، و گردن قاف باید که به قدر دو نقطه باشد، و درازی قاف مثل تن سین باشد.
ک: امّا سر «کاف» میباید که چهار نقطه باشد، و طولش هشت نقطه باشد. و خطّ زیر کاف میباید که به قدر سه نقطه از سر کاف بگذرد، و بیاض میان کاف باید که دو نقطه باشد. و بیاض سر کاف میباید که به یک نقطه از میان کاف بیش نباشد.
ل: امّا طول «لام» میباید که مثل طول الف باشد، و درازی لام مثل تن سین باشد.
م: امّا «میم» بر دو نوع است. ارسال کرده آید یا شمره داده آید. اگر ارسال کرده آید سر میم مثل سر فاء باشد. و اگر میم را شمره دادهاند، سر میم مثل سر باء باشد.
ن: امّا سر «نون» میباید که سه نقطه باشد، و تا چهار جایز داشتهاند. و طولش مثل طول تن سین باشد.
ه: امّا «هاء» مرکّب است از سه خط. خطّ اوّل مثل سر راء باشد. و خطّ دوم میباید که دو نقطه و نیم باشد. و خطّ سیوم میباید که چهار نقطه باشد. و آنجا که تقاطع میشود، دو خط را میباید که به یک نقطه و نیمه از تقاطع بگذرد.
و: و امّا سر «واو» مثل فاء است و کشیدن راست در ارسال، و شمره را احتیاج ذکر کردن نیست، کز آنجا معلوم شده است.
لا: امّا «لامالف» مرکّب از سه خط است. خطّ اوّل میباید که به قدر الف باشد مایل به جانب یسار. خطّ دوم به قدر دو نقطه و نیم باشد. خطّ سیم به قدر نه نقطه باشد، زیاده بر آن نیز جایز داشتهاند. و خطّ سیوم را در کشیدن میباید مثل بیش از خطّ اوّل باشد به جانب یمین، تا از لامالف دو مثلّث حاصل شده، یکی مثل هاء مفرد، و یکی مشابه دال.
ی: امّا «یاء» مرکّب است از سه خط. خطّ اوّل مانند سر کاف باشد به یک نقطه کمتر، و خطّ دوم میباید که به قدر سر راء باشد مایل به طرف یمین. چنانکه از این دو خط، دال معکوس حاصل شود. و خطّ سیوم به قدر سین باشد، نه از زاویة زیر سین. اگر چنانکه خطّی از سر یاء برانند، خطّ سیوم را بشکند یا ببُرد، امّا اگر متّصل نشود، بهتر بود.
مقالة دوم: در بیان ترکیب مرکّبات
بدان که الف وقتی که در اوّل واقع شود، هیچ حرفی را با او اتّصال نمیتوان کرد. امّا اگر در آخر واقع شده است الف متّصل باشد. پس هرگاه که خواهیم که شروع در ذکر ترکیب دو حرف با هم کنیم ابتدا از باء کنیم. بدان که حال خالی نیست که اوّل این دو حرف که ترکیب کرده باء است با نون، یا باء و آخر الف است، یا دال یا راء یا فاء یا نون، سر باء به قدر یک نقطة طولانی میباید. و اگر بعد از باء و نون و یاء جیم باشد یا قاف یا واو یا یاء مفرد، سر باء و دیگر حرفها به قدر دو نقطه باشد. و اگر بعد از باء سین باشد یا عین یا صاد سر باء میباید به قدر سه نقطه باشد. پس حدّ باء و نون و یاء که در اوّل واقع شود، آن است که گفته شده. و اگر در وسط واقع باشد، مثل دندانة میان سین باشد. و اگر در اوّل دو حرف که با هم ترکیب کردهاند جیم باشد و آخر الف یا راء یا کاف یا لام یا هاء یا یاء سر جیم آنجا مفتوح و محلّق نیز باشد. اگر محلّق باشد، بعد از جیم الف و دال و کاف و لام و هاء است، بیاض سر جیم میباید که مثل غنچه باشد بر این طایف. و اگر بعد از جیم محلّق راء، یا میم یا یاء باشد، بیاض سر جیم مثلّث طولانی باشد بر این طریق.
امّا اگر بعد از جیم دیگر حروف باشد، سر جیم مفتوح باشد. امّا اگر چنانکه در اوّل دو حرف با هم سین باشد، بعد از سین الف باشد یا باء یا جیم یا دال یا کاف یا لام یا هاء، میباید که مانند دندانة سیوم سین باشد یا این حروف مذکوره به قدر سر سین باشد. و اگر بعد از سین راء باشد یا صاد یا طاء یا قاف یا واو یا میم فاصلة میان سین و این حروف به قدر دو نقطه باشد. و اگر بعد از سین باء باشد، هیچ فاصلهای میان باء و سین و یاء مفرد نباشد. امّا چنانکه در اوّل دو حرف که با هم ترکیب کرده صاد باشد، بعد از صاد حال خالی نیست که الف یا دال یا کاف مفرد یا لام یا هاء فاصلة میان سر صاد و این حروف مثل فاصلة سین باشد. در همة انواع که در سین ذکر کرده شد. امّا اگر چنانکه در اوّل ترکیب دو مفرد طاء باشد، بعد از طاء اگر الف باشد یا باء یا دال یا کاف مفرد یا لام یا هاء فاصلة میان طاء و این حروف به قدر دو نقطه باشد. و اگر بعد از طاء جیم باشد، با یاء مفرد، بعد از طاء میباید که به قدر دو نقطه و نیم باشد. امّا چنانکه در اوّل دو حرف مرکّب فاء باشد و بعد از فاء الف باشد، با یاء یا دال یا راء مرسل و مدوّر یا سین یا کاف با لام یا هاء بیاض میان سر فاء و این حروف به قدر نیم نقطه باشد؛ امّا یک نقطه جایر داشتهاند.
امّا اگر بعد از فاء جیم باشد، به قدر یک نقطه و نیم از سر فاء بگذرد، بعد از آن جیم سازند یا باء نویسند و حکم قاف به عینه حکم فاء است و مخالفت به حسب گردن واقع میشود که گردن فاء یک نقطه است و گردن قاف دو نقطه است، در همة تراکیب که واقع میشوند، موافقند. امّا اگر در اوّل دو حرف مرکّب که آن دو حرف باشد کاف است، حال خالی نیست کافی که در اوّل واقع شده است، دالی است یا عین دالی. اگر دالی است بعد از او الف است یا لام یا کاف دالی به این حروف متّصل باشد، همیشه، و اگر در اوّل کلمه کاف منحنی باشد، و بعد از کاف یاء است یا دال یا راء یا سین یا فاء یا قاف یا میم یا هاء یا واو فاصله میان...به قدر دو نقطه...امّا اگر بعد از کاف...حکم باشد یا کاف...را به قدر دو نقطه و نیم بگشاید. بعد از آن جیم با باء یا دال، امّا اگر کاف در اوّل واقع شده است، مسطّح باشد، مرکّب با الف یا دال یا لام یا هاء باشد، فاصلة میان سر کاف و این حروف به قدر سر کاف باشد یا کمتر از سر کاف. و اگر بعد از کاف مسطّح باء باشد با فاء یا قاف یا واو یا نون فاصلة میان کاف و این حروف به قدر دو نقطه باشد. و اگر کم از دو نقطه نیز باشد، شاید. و اگر حکم با یاء باشد زیاده.
وقتی که سر میم مدوّر باشد، و اگر سر میم مرفوع باشد، و بعد از میم الف یا دال یا واو باشد، بیاض به قدر دو نقطه باشد. و اگر سر میم مثلّث باشد و بعد از او جیم باشد یا راء مضمر یا نون، اگر بعد از میم مدوّر و مثلّث واقع و جیم...بر این موجب بعد از میم مثلّث...و مدوّر واقع شود. امّا اگر...عرف مرکّبها باشد...الف باشد یا یاء باشد، دال...یا لام یا هاء فاصلة میان هاء و این حروف به قدر سه نقله باشد. و اگر جیم یا یاء باشد، بعد از سین و باقی حروف که بعد از هاء باشد، بر این قاعده که پیشتر گفته، قیاس میکن. امّا حکم و ضابط با همانی است که در بیان یاء گفته شد... .
حروف، به حسب وضع واضع مختلف میشود، و هر یک اسمی جدا دارند. در این فصل جداگانه ذکر کرده میشود.
امّا الف یک نوع بیش نیست و بدان سبب یک اسم نیز بیش ندارد.
جیم دو حکم دارد، یکی...در مرکّب.
امّا صاد دو نوع است یا مدوّر است یا مرسل. و این اختلاف در دایرة صاد است نه در سر صاد.
امّا طاء بیش از یک نیست هم در مفرد و هم در مرکّب.
امّا عین بر هفت نوع است مفرد یک نوع است و حکم دایرة مفرد همان طریق دایرة جیم است؛ و مرکّب بر شش نوع است: اوّل. بقلی. بدان که عین وقت باشد که بعد از الف باشد را دال یا چیزی که به قدر دو نقطه مرتفع شود؛ دوم. صادی. و آن این است که بعد از عین باء باشد یا جیم یا راء یا سین یا صاد یا قاف یا میم یا یاء؛ سیوم... است و این خاص است در لفظ غیر و هرچه به قدر یک نقطه مرتفع شود بعد از عین؛ چهارم. فم الاسدی. و آن، آن است که عین نعل بعد از الفی باشد که آن الف متّصل باشد به حرفی که بیش از اوست؛ پنجم. فم ثعبانی است. و آن عین صادی است که متّصل شده باشد الفی که ذکر کرده شد؛ ششم. معقود است. و آن عین است که در میان کلمه واقع شده باشد و مشابه سفره باشد.
امّا فاء بر سه نوع است یکی مفرد و آن دو نوع است یا مرسل یا مدوّر؛ دیگر مرکّب و آن یک نوع است.
امّا کاف بر چهار نوع است، یک مفرد و سه مرکّب که آن مسطّح و منحنی و دال.
امّا لا سه نوع است مفرد و مرسل و مدوّر. مرکّب بیش از یک نوع نیست.
امّا میم مفرد و مرسل است و مدوّر و یکی مثلّث مرفوع. امّا حال خالی نیست که در اوّل واقع است یا در وسط یا در آخر. اگر در اوّل واقع است بر سه نوع باشد، مدوّر و مثلّث و مرفوع. و اگر در وسط واقع شده باشد، بر سه نوع باشد مدوّر و مثلّث و مرفوع. و اگر در وسط واقع شده باشد مفتوح و مطموس باشد. و اگر در آخر واقع شده باشد مفتوح و مطموس. اگر مفتوح است مرسل باشد، و اگر مطموس است بر چهار نوع است مدوّر یا مدّه یا پیکانی پس چهار نوع است یکی در مرکّب و دو در مفرد مرسل و مدوّر.
امّا هاء مفرد است یا مرکّب مفرد یک نوع است و آن مثلّث است. امّا مرکّب حال خالی نیست که در اوّل واقع شده است یا در وسط یا در آخر. اگر در اوّل واقع است هاء دالی باشد، اذن الفرسی باشد مطموس باشد. و اگر در وسط واقع شده باشد، دالی باشد، و دو صادین باشد. وقتی که بعد از لام باشد و مخیّر نیز باشد. و اگر بعد از لام نباشد اذن الفرسی باشد و حولی باشد. و اگر در آخر واقع شده باشد، محلّق باشد و مرسل باشد.
امّا واو بر دو نوع باشد مرسل و مدوّر.
امّا لامالف بر دو نوع است مفرد و مرکّب، چنانکه ذکر کرده شد. امّا بر سه نوع است مفرد و آن دو نوع یا مدوّر است یا مرسل. اگر مرکّب است یک نوع است.
پس انواع اختلافات که در حروف واقع میشود و اسم هر یک که در ترکیب مینویسند بیش از این نیست که مذکور شد، و الله اعلم.
باب دوم: در اسامی ترکیب
که زیادت از دو حرف باشد و در آن ترکیب مدّات باشد و مدّ کلمه دادن بر سه قسم است، یا از جهت حسن آن ترکیب باشد، یا از جهت انفصال حروف باشد، یا از جهت اتمام کلمه.
بدان که مد در کلمه بر دو حرف باشد، کم واقع باشد از جهت حسن کلمه باشد قیاس بر هر حاء که بعضی حاء را مد دادهاند. و اگر کلمه بر سه حرف باشد مدّ در میان واقع شود، و اگر زیادت بر سه حرف باشد، بسیار واقع شود. امّا اگر مد داده باشد، قبیح باشد، مثلاً اگر خواهند که از حسن در لفظ محدمه دهند، حاء را بباید کشید، که اگر میم را مد دهند خلاف و قبیح باشد. یا از جهت انفصال باشد که هر در لفظ سبع وابع میشود. سین را مدّی باید دادن که اگر عین سین را مد دهند، قبیح باشد، و این کلمات سه حرفی و چهار حرفی بود. امّا اگر کلمه زیادت شود از پنج حرف یا شش حرف، قیاس بر این طریق که گفته شد میکن. و مد در کلمه دادن و حسن و قبیح آن تعلّق به کاتب دارد. اگر کاتب مستعد است، احتیاج به تمثیل نیست. اگر کاتب بیاستعداد است، مثال آوردن بیفایده باشد و سعی نمودن عبث. نعوذ بالله من الفهم السّقیم.
فصل بیان ابتدای حروف و انتهای آن
بدان که ابتدای حروف بر سه نوع است: ابتدای به نقطه، یا ابتدای به شطّیّه، یا ابتدا به ملحقّه.
امّا ابتدا در ده حرف باشد: الف و باء و دال و راء و سین و طاء و لام و نون و هاء و لامالف.
و امّا ابتدا به شطّیّه در پنج حرف است: صاد و عین و حاء و کاف و یاء.
و امّا ابتدای به ملحقّه در چهار حرف است: فاء و قاف و واو و میم.
و امّا انتها نیز بر سه نوع است: یا ابتدای بر نقطه، و یا انتها بر شطّیّه، یا انتها به ارسال. امّا انتها به نقطه در شش حروف باشد و باء و دال و کاف و طاء و فاء و لام و امّا انتها به شطّیّه در یک حرف است و آن الف است.
امّا انتها به ارسال در یازده حرف است که آن جیم است و راء و سین و صاد و عین و فاء و میم و نون و هاء و واو و یاء است. پس ابتدا و انتهای حروف بیش از این که ذکر شد نیست.
خاتمه
در بیان قلمگرفتن و بر درج نهادن و راندن و گردش قلم
بدان که کاتب را واجب است از دانستن کلمات این، از بهر آنکه بیشتر قواعد و ضوابط این علم که واقع شود، کلی است. بدان که قلمگرفتن میباید که به سر انگشت باشد. چنانکه شکم هر سه انگشت بر اطراف قلم باشد، تا از هر کدام که قلم راند و گرداند قصوری و ضعیفی در خط بازدید نیامده باشد. امّا میباید که انگشت وسطی مقدار یک جو بالای فتح قلم باشد، و قلم محکم بگیرد. و رندگی محکم خط به حسب محکمی قلمگرفتن باشد.
امّا میباید که در راندن قلم تعجیل نکند و به احتیاط راند تا حروف نیکو آید.
امّا میباید که درازی نوک قلم مقدار یک بند انگشت کوچک باشد، یا مقدار دو ران قلم باشد، یا مقدار ناخن انگشت بزرگ. هرچه از این طریق کم باشد، خلاف قواعد امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ باشد که فرموده است: «طوِّل سنان قلمک» و خلاف قول استادان که ایشان در نوک قلم این حد گفتهاند.
امّا در راندن قلم و گردانیدن که کاتبان آن را قلم گردش میگویند. بدان که هر خطّی که از بالا به زیر میکشی، باید که اعتماد بر هر دو طرف قلم کنی، و قلم را درست به زیر آری. و هر خطّی که از زیر بالا میرانی، میباید که قلم را محرّف گردانی. چنانکه چهار دانگ قلم بر کاغذ باشد، بالا رانی. و این قلم راندن را صعود میگویند. و باز قلم بر سر آن خط نهی و همچنان که محرّف بالا رانده محرّف به زیر آری. و این قلم راندن را نزول میگویند. و این که گفته شد وقتی باشد که بعد از آن خط حرفی دیگر باشد، یا لام مفرد کشی. و اگر الف باشد به تمام قلم صعود کنی، احتیاج نزول نیست. پس هر خطّی که از جانب یمین به طرف یسار کشی، میباید که اعتماد بر طرف وحشی قلم کنی. و هر خطّی که از جانب یسار کشی به طرف یمین، اعتماد بر طرف انسی قلم کنی. و هر خطّی که از بالا به زیر کشی، یا از زیر بالا کشی، اعتماد بر طرف راست کنی، مثل لامالف. و اگر از زیر بالا کشی، مثل کاف منحنی که در وسط کلمه واقع شده است، باید که اعتماد بر طرف یسار کنی. و هر خطّی که منتصب باشد، باید که اعتماد بر شطّیّة قلم کنی. و هر خطّی که ارسال کنی، مثل جیم و عین و صاد و فاء و قاف و نون و یاء هم اعتماد بر شطّیّة قلم کنی. و هرگاه که حرفی را شمره کنی، باید که اعتماد بر طرف وحشی کنی به شطّیّه. و هر حرفی که در وسط کلمه پدید آید، و واقع میشود، شطّیّة قلم نویسند. و اگر به قدر دو نقطه منتصب میشود، باید که به تمامی قلم صعود و نزول کنی. و هرگاه که کلمه مرکّب باشد از حروف چند، باید که چنان نویسی که هرگاه که آن حروف را از هم منفصل کنی، مفردات آن کلمه را ضعفی در اصول نباشد، و قاعده آن مفرد تمام باشد. و هرگاه که دو لفظ مرکّب را با هم ترکیب کنی، باید دو قاعده رعایت کنی، یک کرسی خط، و دیگر مناسبت حروف و کرسی راست، اعلی و اوسط و اسفل. و هرگاه که کرسی وسط رعایت کنی که اصل است، اعلی و اسفل راست میآید. قرار تا چهار مرتبه جایز است؛ امّا مناسب در سطر یا صفحه یا غیر، آن است که دو حرف یا سه حرف در سطری واقع شده باشد، و از یک جنس میباشد، باید که آن حروف در کوچکی و بزرگی یکدیگر باشند.
پس هر که این مقدار که در این رساله گفته شد
به عمل آورد و ضبط کند، کافی باشد، ان شاء الله تعالی.
تحریر فی التاریخ سیوم شهر شوال سنة (1078) یک هزار و هفتاد و هشت