شعر "بامِ فلک"
جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ب.ظ
ای فروغ مهر
تو، آغاز و انجام فلک
ای جمال روی
تو، دیبای اندام فلک
در بهار بی تو
بودن، چو خزانم ای نسیم
آشنای کوه و
دشتم، آهوی دام فلک
عاقبت دوران بی
برگی به پایان می رسد
دفتری تازه
نویسم، بهر انجام فلک
واژه ها در
تنگنای قافیه گم می شود
گنگ شد شعر و
قلم، در حلقه رام فلک
گر چه دست از
جام وصلت دور شد، امّا دلم؛
جُرعه جُرعه
خون خورد، هر لحظه از جام فلک
در فراقت کاسهِ
صبرم همی لبریز شد
چون که خون خوردم بسی، از باده کامِ فلک
ای چو لیلی،
مست و مجنون وار دُنبالِ توام
کوچه کوچه،
خانه خانه، بر لبِ بام فلک
تا نبیبند رویِ
ماهت »روزبه«، کی جان دهد؟
می نشینم
مُنتظر تا سر رسد شامِ فلک
شاعر: هادی
دهقانیانِ نصرآبادی
(روزبه)
ای فروغ مهر تو، آغاز و انجام فلک
ای جمال روی تو، دیبای اندام فلک
در بهار بی تو بودن، چو خزانم ای نسیم
آشنای کوه و دشتم، آهوی دام فلک
عاقبت دوران بی برگی به پایان می رسد
دفتری تازه نویسم، بهر انجام فلک
واژه ها در تنگنای قافیه گم می شود
گنگ شد شعر و قلم، در حلقه رام فلک
گر چه دست از جام وصلت دور شد، امّا دلم؛
جُرعه جُرعه خون خورد، هر لحظه از جام فلک
در فراقت کاسهِ صبرم همی لبریز شد
چون که خون خوردم بسی، از باده کامِ فلک
ای چو لیلی، مست و مجنون وار دُنبالِ توام
کوچه کوچه، خانه خانه، بر لبِ بام فلک
تا نبیبند رویِ ماهت »روزبه«، کی جان دهد؟
می نشینم مُنتظر تا سر رسد شامِ فلک
شاعر: هادی دهقانیانِ نصرآبادی
(روزبه)
۹۵/۰۸/۰۷