حکایت
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۱ ب.ظ
گویند که هارون الرّشید از منظرهاى مىنگرید؛ کسائى(علی بن حمزه،یکی از قراء هفتگانه قرآن کریم) را دید که فرزندان او را-محمّد الامین و مأمون را-تعلیم مىداد و کسائى به شُغلى برخاست از جاى، مأمون و محمّد الامین برخاستند و نعلین پیش او نهادند. هارون الرّشید را از آن حال عَجَب آمد. خادمى ایستاده بود در خدمتِ وى، هارون الرّشید از آن خادم پرسید: کیست آنکِ بزرگترین مردمان او را خدمت کنند؟ خادم گفت: تویى یا امیر المؤمنین! هارون الرّشید گفت: غلطى که آن کسائى است، که مأمون و محمّد الامین را علم و هنر تعلیم مىدهد و ایشان از براى شَرف علم خدمت مىکنند، وکسائى مىشنید.کسائى گفت: یا امیر المؤمنین! لَو کُنت مَعَهُما لَکان قَلیلا. یعنى اگر تو نیز با ایشان بودى، هنوز اندک بودى. لِانّى اربّى اَرواحِهُما و اَنت تَربّى اَبدانِهُما. زیرا که من جان ایشان مىپرورم و تو تن ایشان مىپرورى.
منبع: تحفة الملوک، اثر علی بن فقیه محمود الاصفهانی،
تصحیح دوفوشه کور، ص20
۹۶/۰۸/۲۴