خرقهِ صوفی
(پژوهشی در خرقه و متعلّقاتِ آن)
«هادی دهقانیانِ نصرآبادی»
مقدّمه
از گذشته های دور، انسان هایی بوده اند که با ویژگی هایی متمایز با دیگر مردم، به خانقاهی عزلت گرفته اند، و جز خرقه بر تن نپوشانده اند. افرادی که نامشان در زمان حیاتشان در صیتِ عالم فتاده، و طهارتِ قلوب و وسعت فکرتشان، جهانی را مسحورِ خود ساخته است. بزرگان علم و ومعرفت این افرادِ ممتاز را «اولیاء» می خوانند. حال چه فرقی است میان این گروه از مردم و دیگر گروه ها؟ برایِ تفهیم، بازتابِ این اندیشه را در سخنانی موزون می نگریم: «مردم سه گروه اند: اولیاء که باطنِ ایشان بهتر است از ظاهرِ ایشان، علماء که ظاهرِ و باطن ایشان برابر است، و جُهّال که ظاهر ایشان بهتر است از باطن. (رساله انوارالحکمه،1383: 3و4). این گروه خود بر اقسامی مُنشعب می شوند که متصوّفه و عرفا از آن جرگه است، که ایشان نیز خود بر چند فرقه و نهله هستند.گروهی که خود را عارف{و با اندکی اغماض متصوّفه}می خواندند، بنابر آیه 17 سوره کهف (مَن یَهدِیَ اللهُ فَهُوَ المُهتَد وَمَن یُضلِل فَلَن تَجِد لَهُ وَلِیَّا مُرشِداً)، هیچ انسانی را بر روی این گویِ خاکی بدون مُرشد و مراد تلقّی نمی کنند. آنها در گفته های خود، بنایِ هدایت را برپایه ارتباطِ «مرید و مُرادی» دانسته، و گذر در این راه را به طَیِّ مراحلی خوانده اند، که «مُقامَ» نامیده می شود. هر آنکس را که هوس سیر و سلوک باشد، باید که این مراحل را هر کدام فاصله ای نسبتاً طولانی طیّ کند و به مُقامِ دیگری پای نَهَد. و شاید که مرُید پس از طیّ «هفت شهرِ عشق» بر مُراد پیشی گرفته و حقّ استادی بر او داشته باشد. همچون شمسِ تبریزی که در منقبتِ مولانا چنین گوید: «والله که من در شناختِ مولانا قاصرم، درین سخن هیچ نفاق و تکلّف نیست و تاویل، که من از شناختِ او قاصرم. مرا هر روز از حال و افعالِ او چیزی حاصل می شود که دی نبوده است. مولانا را بهترک از این دریابید. کسی را که آرزوست که نبیِّ مُرسل را ببیند، مولانا را ببیند بی تکلّف... خُنُک آنکه مولانا را یافت. من کیستم؟ من باری یافتم.(موحّد،1393: 3-162)» چنانکه که ذکر شد،آنکس را که هوسِ سیر و سلوکِ عرفانی به سر باشد، باید محیطی را در خود ایجاد کند، که تمامی معنویّات و روحیّات را مُحاط باشد. چنانکه گفته اند: «و اخرق حجاب الطّبع و الطّبیعة، فإنّک من عالم القدس و الطّهارة و دار النّور و الکرامة – فإذا خرقت الحجب الظّلمانیّة رأیت ظهور الحقّ فی کلّ الأشیاء و إحاطته علیها و انّها آیاته و بیّناته الدّالّة بکمالاتها علی کمال منشأها و بارئها.»(خمینی، اطّلاعات: 210)= پردۀ طبیعت را پاره کن، زیرا که تو از عالم قدس و پاک و سرچشمۀ نور و کرامتی،آنگاه که پرده های تاریک را پاره کردی ظهور و تجلی حضرت حق و احاطه اش را در همۀ موجودات خواهی دید و خواهی یافت که آنان نشانه های او و دلایلی هستند که با کمالشان بر کمال سرچشمۀ خود و آفریننده شان رهنمون می شوند. یا در دیگر جای: «جذوه ای از آتش محبت خود در دل ما افکن تا جذبه ای حاصل آید و خرمن خودی و خودپرستی ما را به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبینیم و نخواهیم و جز سرکوی تو بار قلوب را نیندازیم.»(خمینی، حفظِ آثار: 117) نویسنده این مقاله بر آن سعی دارد که قدمِ کوچکی در بیان شُبَهاتِ خرقه و متعلّقاتِ آن داشته باشد، و بر آن عزم استوار است که دوست دارانِ عرفانِ اسلامی را به راهِ درست راهنمایی کند. انشاءالله که توفیق حاصل گردد. نخست خرقه را در علمِ لغت و اشتقاق مورد بررسی قرار می دهیم.